ای هلاک چشم فتانت نه من صد همچو من
وی خراب لعل خندانت نه من صد همچو من
جلوه گر شد تا مه روی تو از زیر نقاب
گشته چون آئینه حیرانت نه من صد همچو من
کشتگانت بی عدد دل خستگانت بی حساب
جان و دل را کرده قربانت نه من صد همچو من
از خرد بیاگنه گشته یاد دو دام آشنا
همچو مجنون در بیابانت نه من صد همچو من
میروی از بزمم ای مجموعه دل در فقا
هست چون کاکل پریشانت نه من صد همچون من
مخفیاگر این غزل بر طبق واقف گفته
بنده طبع سخندانت نه من صد همچو من