ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگربرادران بلند و خوبروی. باری پدر به کراهت و استحقار به او نظر کرد .پسر بفراست استیصار بجای آورد و گفت: ای پدر کوتاه خردمند به که نادان بلند.نه هرچه بقاست مهتر به قیمت بهتر.
آن شنیدی که لاغری دانا
گفت بار به ابلهی فربه
اسب تازی اگر ضعیف بود
همچنان از طویله خر به
پدر بخندید و ارکان دولت پسندید و برادران بجان برنجیدند.
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر پیسه گمان مبر نهالی
شاید که پلنگ خفته باشد