پیری و معرکه گیری

Posted on at


پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من


میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم.



به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید



پیرزن قبول کرد.

فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.



وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.

ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟


پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:


بابام نذاشت بیام!!!




About the author

foroo-farid

نام فروهر تخلص فرید صنف اول پوهنتون در رشته هنرهای زیبایی هرات
تاریخ تولد 1374
قد 169
چشمان سیاه
رنگ چهره گندمی
ورزشکار در رشته تکواندو

Subscribe 0
160