تنها راه تنهایی است

Posted on at


 


یکی بود یکی نبود...


سر آغاز هر داستانی شیرین است یا غم انگیز فک کنم غم انگیز چون یکی هست و دیگر نیست.....


روزی که برق چشمانش را دیدم هیچ وقت فراموشم نمی شود،نگاه معنا دار  اما دیوانه کننده ای داشت .


به عشق در این زمانه دو رو امروز باور نداشتم ولی نگاه های گرم اش ،یخ دلم را آب کرد و طوفانی از بادهای سر مستی در وجودم جان گرفت.


برای به دست آوردنش هستی ام را هم از دست میدادم برایش کم بود ،آخر میدانی دیر زمانی هست با بیماری های نا علاجی دست و پنجه نر میکنم ولی به او چیزی نگفتم ،آخر میدانید گریه یک عشق کنارت بدتر از مرگ جوانی روی خیابان است چون هستی ات را دگرگون می کند.


میخواستم عشق ام را به فرجام برسانم اما ناتوانی های در من وجود داشت،ریه های که از شدت دود میسوخت قلبی که برای عشقی به این بزرگی کوچک بود آنقدر کوچک که صدای ضعیف نبض هایش را احساس میکردم . در کوچکی دوست داشتم که روزی که به عشق ام میرسم برای آسمانی آبی باشم که آزادنه بتوانه در من محو شود همچون کودکی که برای اولین بار راه میرود و تا آخر عمرش راه رفتنش ادامه دارد .


در عشق آسمان بودن بسا کاری بسیار مشکلی است چون هیچ پایه ای نداری .


چند ماهی بعد از آشنا شدنمان می گذشت،طوری به هم وابسته شده بودیم که گوی یک روح در بدن دو جسم است همیشه با هم فکر میکردیم که اگر روزی بدون هم باشیم آسمانی زیبای که برای هم ساختیم خراب میشود . قلبم هر روز تیک  تاک ساعتش کم رنگ میشود گویی این ساعت ژاپنی سیکو دارد به پایان عمر طلایی خود می رسد.


دوس داشتم نروم از کنارش ولی ناچار بودم همیشه یک هست و دیگری نیست.


دوست داشتم آسمان آبی باشم صاف و ساده که پرواز در داخلش لذت بخش باشد ولی نشود،هیچ نگاهی و هیچ پروازی در آسمان  ابدی نیست،هر از گاهی که باهم می نشستیم و از عشق سخن میگفتیم از حرفایش میفهمیدم آسمان من برایش کوچک است شاید به اندازه یک دنیا برایش نبود ولی به اندازه بام دلم صاف و ساده تزیین اش کرده بودم،به رفتنم باور داشتم ولی به رفتن او نه.....


بعد از چند ماهی کس دیگری در نگاه هایش ظاهر شود و او رفت دنبال همان نگاه .... ولی میدانستم ار رفتنش اش دلش پاک بود تنها مشکلم آسمان کوچکم بود.


آسمان دیگری که به او دل بسته بود صاف وساده تزیین نیست آسمان ابری ،بارانی،و خراب با صاعقه های خشمگین که هر لحظه اش خطر سقوط را میتوان تجربه کرد .


از رفتنش اش 24 ساعت میگذرد ،اشک را در چشمانش در آخرین نگاه دیدم ،آخرین نگاه او و آخرین ودا من قلب کوچکم از نگاه سرد آخرش ایستاد .



About the author

160