شب به یاد ماندنی

Posted on at


دو خانم در اداره باهم حرف میزدند...
خانم اول: من یک شب عالی و به یاد ماندنی داشتم، تو چطور؟
خانم دوم:مزخرف بود؛ شوهرم به خانه آمده غذای شب را به سه دقیقه خورد و رفت بخوابد. از تو مگه چطور بود؟
خانم اول: اوه ! باور نکردنی بود، شوهرم به خانه آمده و برای غذای شب مرا به یک رستورانت رومانتیک برد؛ بعد از غذا ما برای یک ساعت پیاده روی کردیم ، زمانی که به بازگشتیم او شمع ها را چهار طرف خانه روشن کرد..........این مثل خالی
در همین زمان ..... شوهران هر دوی شان در کار با هم حرف میزدند.
شوهر اول: دیشب چطور سپری شد؟
شوهر دوم: عالی بود! من به خانه آمدم، غذا روی میز بود، آنها را خوردم و خواب شدم. تو چی؟
شوهر اول: وحشتناک بود. من خانه آمدم هیچ غذایی درک نداشت و مسوولان هم برق را قطع کرده بودند چون پولش ره پرداخت نکرده بودم؛ پس من خانم را بخاطر غذای شب به رستورانت بردم که خیلی قیمت بود. هیچ پولی بخاطر تکسی هم باقی نماند.
ما تا خانه پیاده روی کردیم و یک ساعت را دربر گرفت. وقتیکه به خانه رسیدیم، یادم آمد که برقی وجود ندارد و مجبور شدم در تمام خانه شمع روشن کنم!!!


About the author

TobaSeddiqi

She is Toba Seddiqi student of Ali-Sher-Nawai. She is studying in 11th class, and favorite of getting online and studying english.lives in herat_afghanistan. and a member of british council school online project.

Subscribe 0
160