نوشته ای برای اخرین اجرای تاتر پانتومیم شاهزاده کوچولو در کابل

Posted on at



زبان سرچشمه سوع تفاهم ها هست .  


تو میتوانی ساعت ها کنارم من بشینی و حرف بزنیم اما هیچ نفهمیم . بهتر است سکوت کنیم و حرف نزنیم . از هیچ نگویم فقط نگاهمان بهم گره بخورد و تمام دردهایمان را حس کنیم . هیچ زبانی قادر نخواهد بود که انسانها را به هم نزدیک کند و انها را اهلی کند . 


حرف از اهلی کردن است و هر کسی مسول گل خود است که از ان مراقبت کند . انقدر شوق حرف زدن داشتم که جهان با گوشهایش برایم کوتاهی میکرد . حرف زدیم و حرف زدیم و هر روز دورتر از دیروز شدیم و حالا هر کدام در گوشه ای وحشی این روزگاریم که دردهایمان را گاز میگیرم و به چنگ به خیابان میزنیم . 



بیش از انکه چیزی یاد بدهیم باید چیزی بیاموزیم . داستان شاهزاده کوچولو رو بارها و بارها خوانده بودم تا وقتی که اقتباسی از ان را در کابل به اجرا بردیم . شاهزاده ای که زبانش را گرفته بودند و با زبان بی زبانی میتوانست ارتباط برقرار کند . حرف بزند ِ خشمگین شود ِ غمگین شود ِ بخندد و دردهایش را فریاد بزند . هر بار که روی صحنه میرفتم پاهایم میلرزید و دستهایم توان خودش را از دست میدادند . قلبم میتپید و ترس برم میداشت که چی میخواهم بگویم ؟ 


ایا من اهلی هستم ؟ 


ایا من مسول گل خودم هستم ؟


گل من کجاست ؟ 


چه چیزی اصل است ؟ 


ایا کسی را اهلی کرده ایم ؟ 


تمام این ها شد که خود وحشی ام را بشناسم و بهتر دردهایش را اشک بریزم . بیشتر در خودم برم و بفهمم برای فهمیدن زبان مهم نیست . مهم نیست که حرف قشنگ بزنیم و کلمات را پشت سرم هم ردیف کنیم و تحویل بدهیم  بدون انکه خود اهلی باشیم و اهلی شویم . 


به گوشه خودم پناه اورده ام و هر شب به اینه تمام قد خانه نگاه میکنم و در چشم هایم غرق میشوم . کودکان نه فلسفه میدانن و نه به تیپ هایشان افتخار میکنند . انهاساده هستن و به سادگی پناه میبرن و ساده دنیا را میبینند و بی زبانی را خوب درک میکنند . اونها اهلی هستن و هنوز روح ساده شان وحشی نشده .د . 


تو را به اغوش میکشن و برایت لبخند از ته دل میزنن و ما به سادگی یشان میخندیم و سیگارمان را دود میکنیم و داخل ماشین های مدل بالایمان مینشینیم و .... 


اهلی شویم و اهلی بمانیم . 


زبان مزخرفترین چیزی هست که به ان اعتقاد پیدا کرده ایم . 



اخرین اجرای شاهزاده کوچولو در سالنی سرد اجرا شد . در لیسه ملالی و ما باورمان نمیشد که دیگه نمیشود به مدرسه ای رفت و شاهزاده کوچولو رو اجرا کرد . تمام این کار برایم مثل دانشگاهی بود که درسهایش را در هیچ کجای دنیا نمیتوانی پاس کنی و هیچ استادی نمیتواند به تو اهلی بودن را تدریس کند .


شاهزاده کوچولو برایم دانشگاهی بود که به خودم بیشتر فکر کنم . حالا از حرف زدن متنفرم و بیشتر سکوت مرا راضی میکند تا ژس گرفتن و حرف های قشنگ زدن . 


اصلا حرف زدن قشنگ نیست . حرف زدن یعنی خودتو پشت نقاب وحشی ات پنهان کنی و خودت رو گول بزنی . دوستهایی که در کنارم بودند و در این کار کمک کردن رو با صمیم قلب دوست دارم و دستهایشون رو میبوسم . 


روز اخر هر کدوممون در یک مسیری پیاده شدیم و راه خودمون رو رفتیم . باید هر کسی راه خودش رو پیدا کنه و قصه خودش رو دنبال کنه . قصه ای که داستانش رو شکل داده و باید تا اخرش بره . هر چقدر غمگین و تراژدی باشه یا اخرش پایان خوش داشته باشه . 


 هیچ چیزی را تا اهلی نکنند نمی توانند شناخت


از خودم باید شروع کنم . اهلی بشم و خودم رو بیشتر بشناسم . این چند سال کابل منو از راهم دور کرد و حالا توی این بیراهه راه مثل یک وحشی هستم که در کسی را بدرم .... 


با خراب کردن همدیگه خودمون رو وحشی تر نکنیم و بزاریم هر کسی داستان خودش رو ادامه بده .... 


زندگی صفر درجه 


کاوه ایریک 



About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160