بچه یی که بنابر مشکلات اقتصادی که فامیلش داشتند تصمیم گرفت که بیرون از افغانستان برود و در آنجا کار کند تا بتواند از مشکلات اقتصادی رهایی پیدا کند
بچه یی که در اوایل روزهای جوانی اش قرار داشت ، مجبور شد که بخاطر بدست اوردن چند روپیه پول به کشور ایران برود .
زمانی که میرفت یک امید و ارزوی داشت که بعد ازمدت زمانی پولدار پس به کاشانه اش برمیگرده
این پسرک با هزاران امید همرای فامیلش خداحافظی کردو رفت .....
ولی بعد از مدت زمانی زندگیش ورق میخوره و روزگار برخلاف آرزوهایش میشود
این بچه زمانی میخواهد که از پارکینگ یک ساختمان در ایران بیرون شود که ناگهان از 15-20 متری یک لوله یی داربست پائین میفتد و اصابت میکند به سر این جوان افغان و باعث میشود که رگ اعصابی قطع شود و این بچه جوان از ناحیه یی پاهایش معلول شود .
وقتی این بچه از خانواده دور رفت پدر سالخورده اش دوری و فراق فرزند را تحمل نکرده و از غم و غصه ی زیاد فوت کرده بود
(انالله و انا علیه راجعون)
ولی زمانی که مادرش از معلول شدن پسرش خبر میشود با هزاران مشکلات و سختی ها خوده میرساند پیش فرزندش .
اما این مادرک بیچاره بعد از مدتی مجبوراُ پس بر گشت ، ولی این پیرزن از تشویش و نگرانی که نسبت به آینده پسرش داشت نتوانست که زنده بماند و دار فانی را وداع گفت .
(انالله و انا علیه راجعون)
بلاخره این پسرک افغان که تمام پول خود را مصرف تداوی اش کرده بود و دیگر در ملک بیگانه هم کار کرده نمیتوانست برگشت به وطن اش ........
اما افسوس که وقتی داخل خانه اش شد دیگر آن خانه که قبلا او زندگی میکرد نبود خانه سوت و کور شده بود
دیگر نه پدر بود نه مادر بود و نه خودش آن جوان سالم
این پسر افغان آنچنان شکست که آن لحظه مرگ را نسبت به زندگی ترجیح میداد
و حالا این جوان معلول متکی به خواهرش است خواهری که چهار فرزند دارد و شوهرش هم حمال است
چقدر دردناک است که همچون جوانان افغان اسیر فقر و بچاره گی میشوند