شبها درخود گریستم
و
روزها در تلاطم بادها گم شدم
در گره های ابرهای آسمان محو شدم
اما
صدایم را شنوایی نبود
خار وسنگلاخهای راه
پای ناتوانم را شکستاند
شیطان زمان
قلب مهربانم را زخمی ساخت
تاریکی راه
نورچشمانم را گرفت
کجی درد توانم را فنا کرد
ولی
رفتم وباز رفتم
تابیابم تورا
و
یافتم تورا
تو خدای مهربانم را
تو خوشی لحظه هایم را
تو رونق جانم را
و آنوقت سختی های راه
مرا چه لذت بود