انقدر سردی های روز گار مرا فشرده است که حال حتی سردی برف هم بر من اثری نه دارد
تا چشم هانم را باز میکنم فصل های زندگی میگذرد و خیلی زود و سری به زمستان میرسد
میدانم بعد از هر زمستانی بهاری هم است ولی برای من تنها بهارها هم مثل خزان میماند
گاه میگویم : خدایا کاش ما انسان ها هم مثل پینوکیو و با گفتن دروغ دماغ های ما دراز میشد
روزگار نکبتی شده ،آن قدر که آدم دلش میخواهد مدام به خاطره هاش چنگ بیاندازد و آنجاها دنبال چیزی بگرد
عشق یعنی وقتی حتی از دستش ناراحتی هم هواشو داشته باشی
باتشکر هستی طوفان