دو روز پی در پی

Posted on at


                                                      دو روز پی در پی
بیشتر از سه ونیم دهه است که مردم افغانستان خونبارترین لحظات زندگی را به تجربه گرفته اند، دشوراترین و ناآرام ترین زندگی را دنبال نموده اند هر روز انتظار دود باروت را داشته اند گویی با این همه مشکلات خو گرفته اند هرروز به امید روزی که صلح در این کشور حکمفرما گردد دیده به راه اند.
35 سال قبل (7 ثور 1357) مردم شاهد تغیر رژیم در این سرزمین بودند با 7 ثور من نیز 7 سالگی را سپری می نمودم درست بیاد دارم چگونه جت های جنگی برفراز ارگ ریاست جمهوری بم می افگند.

 

خواهران و برادران بزرگم هر کدام دانشجو مکتب بودند بیاد دارم چگونه مادرام هراسان و با چشمان گریان انتظار ورود هریک از اعضای خانواده را داشت .
بعد از ساعاتی صدای بم افگن ها خاموش گردید.

 

 

صدای تغیر رژیم از رادیو افغانستان بخش گردید.
تا چند روزی مردم بدون کدام مانعی داخل ارگ می شدند و از آن دیدن می کردند من نیز شاهد صحنه بودم با آنکه کودک بیش نبودم بیاد دارم با مادرم وخواهر بزرگم بخاطر مشاهده رفته بودیم همه چیز برایم تعجب آور بود وقتی از مردم حکایات ورنگار رنگ در مورد خانواده سردار داوود خان می شنیدم و آن زمان افسانه بیش برایم نبود.
پس ازچندی داستان بدبختی مردم افغانستان آغاز گردید کسی بنام اشرار کسی بنام بدبین ...به القاب مختلف مورد تهدید ، شکنجه قرار گرفتند زندان پلچرخی میزبان خوبی برای جوانان بود.
پس از مدت کوتاهی زمامداری نورمحمد تره کی پایان یافت دوره اقتدار حفیظ الله امین فرا رسید او استاد خود را به قتل رسانده و زمام مملکت را بدست گرفت به قول معروف که : شاگرد وفادار سر استاد را برکند.
از نظر من این دوره خونین ترین دوره در زندگی مردم افغانستان بشمار می رود زنان بیوه ، کودکان یتیم ، مادران و خواهران در سوگ فرزندان وبرادران شان داغدار نشستند.
خانه ها به ماتم خانه ها مبدل گردیده بود از هر خانه وخانواده 2 تا 3 وحتی 5 تن در زندان بعداً هم ذریعه بلدوزر زنده به گور شدند .

 


گفته می شد تا پس از سه روز آنان که زیر آوار بودند زمین لرزه داشت گویی با خاک برای بقای خود دست و پنجه نرم می کردند، اما دریغ و صد دریغ که همه ناجوانمردانه در کام خاک فرو رفتند و خاک همه آنان را مانند تمساح بلید.


آه خدای من ! چه دردناک است آنچه از آن زمان حکایت می شود زبان از گفتن آن خاموش و قلم از نوشتن آن سرافگنده می ماند.
ادامه دارد...



About the author

160