عشق را نمیتوان گفت ، باید درکش کرد

Posted on at


 


روزی در آخر جلسه درسی استاد از شاگردانش درباره عشق پرسید ... عشق چیست؟؟!


شاگردان نظرات متفاوتی داشتند ، اما تنها کسیکه در باره عشق نظری نداد لامیا بود ... این بار استاد پرسش را با لامیا در میان گذاشت ، لامیا از جایش برخواست و ایستاد شد و گفت : اگر میخواهید بدانید عشق چیست پس به حرف های من گوش دهید ... "من عشقی را در دلم داشتم که شعله های آتش او میتوانست تا آسمان هفتم برسد ... آری من عاشق بودم و کسی را دوست داشتم ، سالها این عشق را در دلم حفاظت کردم و حتی نخواستم کسی شور این عشق را در چشمانم ببیند .


من حتی اینرا نمیدانستم که آیا او هم مرا دوست دارد و یا نه ؟!! ... اما باز هم ادامه دادم ... تا رسیدم به روزی که هرگز نمیتوانم آنرا در زنده گی ام از یاد ببرم ، روزیکه که او برایم احساسش را گفت ، روزیکه من معنای واقعی عشق را درک کردم و صحرای زنده گی و سر نوشتم به باغی پر نعمت مبدل گردید ...!



او برایم قولی داده بود که هرگز و هیچوقت فراموشم نخواهد کرد ، دیگر چیزی برای خواستن از خدا نداشتم ... تصمیم گرفتیم این قضیه را به پدر من بگوییم ، اما زمانیکه گفتیم پدرم سخت مخالفت کرد و بسیار عصبانی شد ، حتی به جایی رسید بود که پدرم میخواست او را بزند اما من جلویشان را گرفتم و از او خواستم که برای همیشه از زنده گی من برود ... او رفت اما دوباره آن حرفانش را تکرار کرد و قول داد که هرگز فراموشم نمیکند ... من ماندم و یک دل شکسته



 


پس حال شما بگویید که عشق چیست؟؟؟ ... آیا میتوان عشق را در دو کلمه یا دو جمله خلاصه کرد؟ ... نخیر ! عشق احساسیست بیان ناشدنی و فراموش ناشدنی ... آنرا نگویید و خلاصه اش نکنید ... درکش کنید ، حس اش کنید و با حس زیبایش در دنیا پر کشید!



دروازه صنف باز شد و ناظم داخل صنف گردید و به لامیا گفت که پدر مادرت آمدن دنبالت ، وسایلت را بردار و برو ... بعد از اینکه با پدر و مادرش راه افتاد و به یک قبرستان رسیدند ... لامیا از مادرش پرسید : چرا اینجا آمده ایم ... کی فوت کرده است مادر؟؟؟



مادر جوابی برای لامیا نداشت و سکوت کرد ... لامیا قدم برداشت و رفت به طرف قبری که مردم زیادی نزدیک آن ایستاده بودند ،، زمانیکه عکس عشقش را بروی سنگ قبر دید کنار قبر نشست و فقط برای دو دقیقه سکوت کرد و چیزی نگفت اما بعدا او هم کنار قبر خوابید و هیچگاه از آن خواب بیدار نشد !


 



About the author

160