عوض میشوم در روند بی وفقه زندگی

Posted on at


عوض میشوم در پس روزهایی که مرا عوض میکند با عوض کردن... بزرگ کردن جسم و روح را در پی دارد... آدم ها عادت های تکراری گذشته را ترک میکنند... بزرگ میشوند... مدرن میشوند... حرف های منطقی میشود افکارهای مدرن این اشخاص



همه ما عادت داریم ... به مرور خاطرات گذشته... پند گرفتن و خوب زندگی کردن... عبرت گرفتن... یادآوری اشخاصی که عمری در کنار آنها زندگی کردیم... سخت است تفاوت را پیدا کردن اما آسان است درد آدم ها را دیدن.... و ندیدن یا شاید نخواستن دیدن زخم هایی که میدهیم.. با یک نگاه و یا شاید با یک پوزخند مسخره... که تمام وجود مقابل را به آتش کشیدن... خرد کردن احساسات مردم دنیا... مخلوقات بی نظیر خدا
ندیدن ها اضافه میشود به دنیای سیاه آدم ها و به لیست رنگارنگ آنها... ندیدن مادر گریان... ندیدن دست های خسته وشانه های بی رمق بابا... ندیدن بازی های کودکان... ندیدن احساسات یک دوست... ندیدن خوبی های پدربزرگ... ندیدن چشم های ضعیف مادربزرگ... ندیدن مهربانی های خواهر... ندیدن عشق زندگیت



ندیدن هایی که به خواست ما انجام میشود... تا کجا چشم های روحت را به روی دنیا میبندی و با چشم های جسمی ات نگاه میکنی .. ببین تا بفهمی درد دارد ... درد دارد زخم هایی که به خواست خودت به آدم ها داده ای



یک دایره میکشم... استاد درس میدهد... سیاه میکنم دورتا دور دایره را... استاد کماکان به تدریس و لکچر دادن ادامه میدهد... چه میگوید؟... هیچی از درس های استاد به ذهنم نمی سپارم... دایره کامل سیاه میشود... شروع میکنم چشم میکشم... ابرو... صورت یک دختر.... با موهای سیاه... یک چادر سیاه برسرش میکشم... به ما آموزش دادند تا همیشه سیاه بپوشیم... تا همیشه پوشیده باشیم از چشم آدم های دنیا که چشم هایشان تشنه به زیبایی بوده .. به ما آموزش دادند که همیشه عفت داشته باشیم..... به ما یاد دادند تا اندازه گلیم خود حرف بزنیم... به ما گفته اند بلند نخندیم... به ما یاد دادند که همیشه باید در چارچوب خانواده عمل و رفتار کنیم



به ما گفته اند خدایی داریم در این نزدیکی ها... او می بیند ... میشنود... گوش میدهد... کاراو خدایی کردن در حق ماست... او مارا از تمام دنیا بیشتر دوست دارد... او عاشق بنده هایش است... او سرنوشت ما را مینویسد... به ما گفته اند هرچه میخواهیم از او بخواهیم... دست جلوی بندگانش دراز نکنیم اگر دست جلوی بنده اش دراز کنیم شریک برای او تعیین کردیم... به ما گفته خانه خدا در قلب ماست



به ما گفته اند خدا شریک دردهای آدم هاست ... به ما گفته اند که روزی باید زمین را ترک ... زمینی که اسم اورا دنیا گذاشته اند... ما روزی خاک میشویم ... به ما گفته اند روزی وجود دارد که به اعمالی که در دنیا انجام دادیم... رسیدگی میشود و قاضی این دادگاه او است ... همانی که اسمش را خدا گذاشتیم... میگویند خدا بزرگ است... کسی نمیتواند با دست هایش وسعت بزرگی اش را بگیرد... و کسی نمیداند که چقدر دیگر باید بگذرد تا آن روز بزرگ فرابرسد... کسی از آن دنیا خبری برای تسکین آدم ها نمی آورد... کسی نمیداند که بعداز مرگ چه چیزی در انتظارش است... ما فقط یاد گرفتیم و ایمان آورده ایم به حرف هایی که به خورد ما دادند.... به ما گفته اند که خدا در همه جا حضور دارد...حضوری سبز... خدا نظارگر است
از بچگی به حرف مادر و پدر گوش دادیم... این هم یک ایه قرآن است



چه نصیحت های خوبی به ما آموزش دادند... ما از این همه نصیحت خیر در زندگی دیدیم... و چه زندگی باشکوهی داشتیم کنار خدا... کنار نام خدا
کسی که ایمان به خدا دارد... قابل اعتماد بین مردم است... همه اورا به چشم ناب بودن می نگرند... میگویند خدا سرنوشت بندگانش را خیر می نوسد
من شک ندارم... من به خدا باور دارم... خدا و ایمان به او یکی از باورهای ماندگاری هست که هیچگاه حتی با گذشت نسل های پی در پی تغییر نمیکند




About the author

bahareh-hoseini

بهاره حسيني محصل سال اول سمستر ىوم رشته ساينس

Subscribe 0
160