آیامی دانید که دوستی ناپیدا دارید؟

Posted on at



نچندان پیش، خواهری نزد من آمد. چشمانش پر از اشک بود. وقتی حرف میزد. هق هق میکرد. شوهرش که یکدیگر را بسیار دوست داشتند به خاطر کار می خوست به سرزمین دوری سفرکند. ثروت او کم نبود. خداوند پول زیادی به او داده بود. همسرش می گفت: لازم نیست که راهی به این دوری برود و مرا تنها بگذارد، دعا کنید که به طور کلی این تصمیم را رها کند. جواب من در آن زمان شاید به نظرش ظالمانه آمد. به او گفتم: من برای این یا آن اتفاق دعا نمی کنم. می توانم فقط دعا کنم که آن درک را پیدا کنی که بفهمی خواست خدا چیست و با آن همکاری کنی و بگذاری بدون انقطاع در تو جاری شود! روز وداع رسید و او با چشمانی اشکبار از همسرش خداحافظی کرد. او به من گفت: توکاری برای من نکردی، می توانستی به من کمک کنی، اگر فقط  میخواستی که این کار را بکنی. لبخندی زدم و کفتم: خواهر! ناامیدنباش! خدا خود را از راههای بسیاری نشان می دهد. بعد از چند ماه، او دوباره به دیدنم آمد. صورتش از لبخند روشن بود. به من گفت: حالا فهمیدیم که دست عشق و خرد الهی در تمام آن اتفاقات بود. وقتی همسرم رفت، من زار زدم و گریستم. بعد به تدریج به ذهنم رسید که اگر خدا خواسته که عزیزم من به سرزمینی دور برود، به خاطر نفع خود من است. به راستی به من ثابت شد که همین طوراست. رفتن همسرم ساعات فراغت زیادی باری من بوجود آورد... کسی که پناگاهش خداست، در هشیاری دائمی از حضور خداوند زندگی می کند. چنین فردی هر گذ تنها نیست! یک نفر دیگر همیشه با او و در کنار اوست و او را راهنمایی می کند، حمایت می کند و او را به سوی پیشرفت می برد! فشار گرم دست های او را روی دست های خود حس می کند، او صدای دوست نادیده اش را می شنود. وهمیشه احساس امنیت و اعتماد می کند حتی در برابر خطر مرگ.


 


 



160