بنام خدا
زندگی نامه دختریتیم
در اوایل طفلیت این دختر کوچک رنجیده زندگی خوب و آرامی داشت. بعد از ظهر طالبان آنها در یکی از ولسوالی دور دست که منزل اجدادی پدرش بود جایگزین شدند و در آن جا هم در اثر هجوم افراد زور گوی و ظالم که در ولایات افغانستان بخصوص ولایت بادغیس مورد حمله تاج و تار قرار گرفت.
پدر این دختر چون یک شخص وطن دوست وبا احساس بود و در مقابل مردم چپاولگر و ظالم ایستاده گی نمود و جام شهادت از دست نامردان ظالم و دشمن وطن نوشید.
این شخص سه طفل داشت دودختر و یک پسر بعداز این واقعه زندگی اطفالش دگرگون شد باغم , رنج و مشکلات های زندگی گرفتار شدند , بعد از این واقعه مادرشان به مدت دوسال همرایشان همراء بود و بعدا یک زندگی جدید و راه جدید را به خود انتخاب نمود یعنی ازدواج کرد.
بدون اینکه بداند زندگی اطفالش چی میشود آنرا در دامن فامیل پدری شان رها کرد و رفت. زندگی اطفالش د شوارتر و بد بخت ترشد , همین بود که این اطفال بی کس و بیچاره مایوس تر شدند و زندگی شان تاریکتر شد.
بعدا دست این اطفال بدبخت را عمه شان گرفت و آن ها را از تاریکی به روشنی برد چون خودش اولاد نداشت آنها را به حیث اولادهایش قبول کرد و تمام خواری و زحمت ایشان را به دوش گرفت و آن ها را بزرگ کرد.و همرایشان به بسیار مهربانی رفتار میکرد و نوازش میکرد و همین که یاد خاطره مادرشان را از ذهن خود بیرون کردند,چون در مقابل خویش نفرت خاصی داشتند .
چون آن ها را در حالی که آن ها به او سخت نیاز داشنتد آن ها را ها کرد, و آن ها وسعی و کوشش کردند تا تحصیلات خود به خوبی به پایان برسانند و حالا هم به خوبی و خوشی تحصیلات خویش را به پایان رساندند تا بتوانند در آینده اشخاص باشخصیت و آینده ساز در جامعه شوند.
تاکه بتوانند مردم ایکه مثل ایشان سر نوشتی داشته باشند , با این قسم زندگی و مشکلات دوچار باشند , کمک انسانی و بشر دوستانه باهم چنین اشخاص نمایند.
نویسنده : فوزیه نوری