دخترافغان

Posted on at


(زندگی یک دخترافغان)
آری دخترافغان زمینم دختری که سالهاست همانندمادرم دربی سوادی وجهالت بسرمی برم ازهیچ کس وهیچ چیزی خبرندارم ماننداشخاص کورزندگی می کنم دیگرخسته شده ام می خواهم حرکت کنم به کدام طرفی بروم کتابچه وقلم رابدست بگیرم، بدانم کیستم حق من چیست؟چرامانع من می شوند ؟چرا می گویند اجازه بیرون شدن ازخانه رانداری؟ می گویند دختر راچه به درس خواندن ،درس چیست؟



 توبایدبه خانه همسرخود بروی بایدتشکیل خانواده بدهی  دیگربزرگ شده ای این غیرقابل باوراست آخرچراآموختن سوادکه حق شرعی من است من بیشتراز۱۳سال عمرندارم ازدواج چیست ؟
درجواب می گویندآن مرد سن زیادی ندارد فقط ۴۰ ساله است امادرعوض ده لک پول به ما می دهند پول داراست خوشبخت می شوی زن اول او مرده است او۴ طفل بیشترنداردهیچ نمی دانستم  تحت فشا رقرار گرفتم یکروز ۱۰ نفرآمدندو مقداری پول به پدرم دادند آیۀ خوانند ومرابردند ندانستم چگونه اما رفتم؛ تااینکه یک روزآن مرد۴۰ ساله آمد ومرالت وکوب کرد وگفت:که چرامواظب فرزند انم نیستی؟




گریه کنان گفتم کدام فرزندان؟من خودم هنوزطفل هستم هواتاریک بود دیگرتحمل نداشتم مادرم راصدازدم اما جواب نداد گریه های مادرم به یادم آمد باخودگفتم: آیا من هم مانند مادرم با ید زنده گی کنم به اتاق تاریکی رفتم مقداری تیل راگرفتم ازروی جاهلیت ان رابرسر خودریختم وکاملاناآگاهانه گوگرد راروشن کردم خودرادر میان اتش دیدم آخرگناه من به گردن کیست وقتی چشم های خودرابازکردم دیدم مادرم ؛پدرم وفامیل من گریه می کردند در جواب گریه آنها گفتم :آیاتمام سهم من اززنده گی همین است آیا من شایسته چنین روزی بودم؟


 



روزی که گریه کنان آمدم صدای مرانشنیدید چراکه حرص پول شما راحریص کرده بود این وضعیت نتایج کارشماست حال بیرون بروید دیگرخسته شده ام لحظاتی بعد چندنفررابالای سرخود دیدم که به من گفتندچه کسی این ظلم رادرحق توانجام داد نگاه تلخی کردم وگفتم ایا گناه من این است که ازحق خودخبرندارم لحظاتی بعد چشم های خودرابست و دیگر از غم هاازاد


 


.
 



About the author

160