روایت زنده گی

Posted on at


روایت زنده گی


آنگونه که از نامش پیداست زنده گی حکایت خود ماست حکایتی از مهربانی ها وناملایمات  روزگار .


گاهی به این فکر کرده ایم که در زنده گی ما بدنبال چه هستیم سرگشته وحیران حتی خودمان هم نمیدانیم که چه میخواهیم وچکار میکنیم .


بابعضی محبت واز بعضی نفرت ولی بازهم به مراد نمیرسیم  وآرزوهای بی انجام را در سر میپرورانیم .بجزغم برای خود چیزی هدیه نمیدهیم انگار که اصلا وجود نداریم .


 



 


بدنبال آرزوها وخوشبختی می دویم چرا به خود توجه نداریم چرا به هستی خود فکرنمیکنیم .


زنده گی حکایت خوشبختی هاست گاهی در پستی وگاهی در در بلندی منزل ماست گاهی امید ها برآورده میشوند وگاهی بر زمین میخوریم ...


یک لحظه غم است ویک لحظه شادی در این بین ما خود را از دست میدهیم باید آنچنان باشیم که بازیچه  دست روزگار نشویم ..


باید ساده بود اما هوشیار ,باید مهربان بود اما نه بی اختیار ,باید خندید اما نه باصدای بلند ........


 



 


روزگار همیشه به میل ما نیست پس ما باید آنرا به میل خود بسازیم شاید گاهی فکر کنیم این همه از توان ما بالاست اما میتوانیم انجام دهیم وقتی که یک تکیه گاه وحامی داشته باشیم .


 


 



 


در زنده گی کمتر کسانی هستند که برای خود زنده گی می کنند وبه خود توجه میکنند درتمام زنده گی می کوشند تا به خوشبختی برسند .


اما بی خبرازاینکه خوشبختی همان نقطهء کوچکیست که بی اعتنا از بر آن می گذریم ودیدن این نکته چشم بینا می خواهد...............


باید باحقیقت خود زنده گی کنیم نه با چهرهء که دنیا برای ما ساخته آنوقت است که احساس آرامش خواهیم کرد در زنده گی.....................



About the author

nazakat25

نزاکت آزرم متولد شهرهرات 1372
محصل شرعیات
وظیفه معلم

Subscribe 0
160