رفت اما هنوز هم دوستش دارم

Posted on at



با تمام وجود در رویای شیرینم با کسی که دوستش داشتم زندگی میکردم ، او برایم همچون فصل زیبای بهار تازه گی میبخشید ، وقتی نگاه هایم در چشمانش می افتاد روح به تنم دمیده میشد و قلبم توانایی پیدا میکرد تا عاشق زندگی شوم و زندگی کنم ، وقتی کنارم بود دنیای بیرون را فراموش میکردم ؛ دنیایی که سراسر فریب و نیرنگ بود ، من او را از آدمهای دیگه جدا میدانستم ، با خودم میگفتم او با دیگر انسانها متفاوت است


 


روزی از روزها بدون آنکه چیزی بگوید با یک نامه ای "وقتی نامه را نگاه میکردم چشمانم حلقهء اشک شد" نوشته بود : دیگر تحمل این زندگی برایم معنایی نداشت ، متاسفم نتوانستم دوستت داشته باشم ، تورا زندگی ات و مرا هم زندگی ام . نامه از دستانم بر زمین افتاد و چشمم به پنجره ای افتاد باد پنجره هایش را باز و بسته میکرد ، پاهایم در اختیارم نبود رفتم کنار پنجره و خودم را انداختم پایین ، در حالیکه هنوز کم به هوش بودم خون تمام بدنم را فرا گرفته بود مادرم و خواهرانم دور من جمع شده بودند و میزدند به سر و صورتشان در همان اثنا خندهء تلخ و نا امیدانه ای زدم و گفتم مادر دیگر آن دخترتان که باعث رنج تان میشد از این دنیا میرود چشمانم بسته شد دیگر نفهمیدم


 


وقتی چشمانم را باز کردم در شفاخانه بودم اما دیگر نمیتوانستم راه بروم چون فلج شده بودم ، داکتران امیدی ندادند فقط یک ماه دیگر وقت دارم و به آرزویم که همانا " مرگ " است میرسم ، ولی با این که او باعث این حالتم شد هنوز هم دیوانه وار دوستش دارم و آرزوی دیدنش را دارم چون معنی کامل عشق فقط به هم رسیدن نیست ، گاهی عواقب بدی را در پی دارد شاید من برای او زیاد بود اما او برای من برابر تمام دنیا ارزش دارد ، من عشقش را برای ابد در دلم نگهمیدارم اجازه نمیدهم نفرتی وارد قلبم شود ، اگر کسی واقعاً عاشق شود عاشق میماند و من عاشقش میمانم چون : دوستش دارم


 


نویسنده : امید دورانی


برای رفتن به بلاگ قبلی روی لینک کلیک کنید


http://www.filmannex.com/blogs/196116/196116



About the author

Omiddorani

I graduated from English institute

Subscribe 0
160