آغاز صبح در بدخشان

Posted on at


در ولایت بدخشان قریه بود که در آن خوشی ها دنبال میشود ، آغاز صبحی که همیشه لب خند ها را همرا داشت کودکانش به خوشی فروان صبح وقت از خواب چشم باز میکردند باگفتن سلام ، رفتن به مدرسه ، شوخی های کودکانه و بازی های که برایشان خوشایند بود به سرگرمی میپرداختن و زندگی عادی را سپری می کرد.


 


مادر آن با رویه ای قوی و کار های خانه یا زراعت شروع خوبی داشتند


پدر آن که ریاست خانواده ای را به دوش داشت و خدمت به آن را یکی از گام های مهم در زندگی میخواندن روانه ای کار میشدند ، از صبح تا به شام در یک فضایی امن به کشاورزی ودیگر کار ها میپرداختند ، و در انتظار یک آینده روشن برای فرزندان شان بودند، چون این پدران میخواستند که همیشه نام بدخشان که در تاریخ به نام ولایت ادیب ثبت است این نام را جاویدان نگهدارند



اما چه شد این همه خوشی ها چه شد صدای چهچهی پرنده گان که بر زیبای صوتی این قریه افزوده بود


امروز صدا های جاگزین آن صوت های شده که همگی را به گریه فرا خوانده است .


مادر آن به آواز بلند به یاد بسته گان شان می گریه اند .


کودکان مادر میگویند چیغ میزنند و دیگر هرگز به فکر آن بازی های کودکانه نیستند .


 


پدران که خواب های زیاد برای فرزندان و خانواده های خود دیده بودند سکوت اختیار کرداند و در گوشه نشستند جز تماشا دیگر کار کرده نمیتوانند با چشمان نمناک


.


خبر های زمزمه میشود که حکومت کمک کرد، فعلأ کس کمک کرد، فعلأ کشور کمک کرد، فعلأ تاجر کمک کرد اما متصفانه تا چند روز که از خادثه گذشت کمک های اولیه صورت نگرفت ،چه رسد به کمک های دیگر .


به نظر میرسد که هر کس به نوبه خود کمک های که برای بازمانده گان صورت میگرد را ، در کیسه های خود زده و رفتند چند عکسی یادگاری با لب پر خنده بگیرند و دوبار بر گردند.


وقت احساس این را ندارند که غم شریک باشند چگونه میتوان آن ها را امین شمرد .


 


اگر فرزند خود شان در زیر انبار از خاک گیر می مانده باشد باز هم به گرفتن عکس میپرداختند یا در تلاش این میبودند که جگر گوشه های خود را چگونه از زیر خاک بیرون کنند ؟



ای وای به حالتان بالای این کودک خنده زدید که تمام فامیل خود را از دست داده و شب روز به گریه میپردازد کجاست پدر که این کودک را نوازش کند ، کجاست مادر که این کودک را برسینه بیگرد و به او آرامش بدهد که دیگر گریه نکند.. سخت است بخدا سخت است . همه درد است بخدا درد است


نویسنده : محمد رفیع کبیری  


.



About the author

rafikabiry

my name is Muhammad Rafi my last name is kabiry . I gaduated from Khaja Abdullah Ansary high school and I got training in directory in India for a year. I have work experiences to different right now I working in film annex as a film maker, cameramen and editor…

Subscribe 0
160