دلم گرفته

Posted on at


نمی فهمم از کجا شروع کنم! وچی بگویم.اما این قدر خوب میفهم که بسیار ناراحت هستم حال خوبی ندارم وجودم پر از درد است دردی که هیچ کس نمی تواند بفهمد.از کدام درد باید بگویم وبرای چی کسانی بگویم.چی کسانی میتوانند درد من را احساس کنند و به این مشکلات خاتمه

دهند.واقعاً خیلی سخت است که وجود یک انسان پراز درد باشد اما هیچ کاری نتواند برای خود انجام دهد.فقط با صبر میتواند زنده گی را تحمل نماید و ادامه دهد

.

وقتی به چهار اطراف خود نگاه می کنم کسانی را می بینم که وجود شان پر از درد ورنج و مشکلات است و همین قسم کسانی را می بینم که بسیار راحت وخیلی هم خوشحال هستند.بادیدن آنها از درد و مشکلات خودم فراموش کردم و با خود گفتم، نه! تو واقعاً خوب هستی خیلی هم بشتر از همه خوشحال هستی دلت اصلاً نگرفته حال خوبی داری چون تو این قدر می توانی قلم را در دست بگیری از حال و احوال کسانی که درد و مشکلات دارند در این جامعه بنوسی

اما افسوس اینجاست! انساهایی که زیر ظلم قرار گرفته واز ترس، صدای آنها را کسی نمی تواند بشنود.درد خود را نمایان کرده نمیتوانند به کی نمایان کنند. اصلاً کسی وجودش برای همه آشکار نیست که بتواند درد آنها را درک ، رنج آنها را رنج خود و دل خود را به دل آنها راه بدهد مادرانی که فرزندان خود را به صد مشکلات بزرگ نموده و به امید روز های سرشار از محبت که در آینده انتظار شان را دارد زندگی می نمایند ولی متاسفانه با یک حادثه غم انگیز میتواند زنده گی شان هیچ شود. درد کشند غم از بین رفتن اولاد خود را با چشم و با صدای خود بشنوند

صبح بود تقریباً انتظار به پایان رسیده بود بوی پسرش از روی گل های باز شده ای بامداد به مشام آن میوزید زنده گی را زیبا می دانست .خودش را با وضیعتش قبول داشت پسر و عروس خود را زیاد دوست داشت آن قدر خوشحال بود که آمده گی عروسی پسرش را می گرفت اما تغدیر این چنین نبود که پسرش ازخدمت مردم یعنی وظیفه مقدس عسکری باز گردد ومادر خود را ببیند.البته پسرش باز گشت ولی مادر خود را دیده نتوانست اما مادرش توانست آنرا ببیند ولی با لباس سفید رنگ

زندگی یش بر هم خورد چنین که میخواست بشه نه شد.خوشی های را که در راه طولانی زندگی با عروس وپسر خود تجربه کنند آن قسم نه شد.روزگار تلخ تجربیات زندگی آن شد.پسرش از این دنیا رفت مادرش داغ دار شد وعروسش بی سرنوشت شد.زندگی آنها باز هم ادامه می یابد ولی خوشی های گذشته را با خود ندارند. من با کوچکترین تنهایی که به من رخ داد گفتم که دلم گرفته

 

اما آنها چی بگویند آنهای که پدر ومادر ندارند وسخت به یک خانواده نیاز دارند، آنهای که هر روز از فقر وگرسنگی دست وپنجه نرم می کنند، آن مادری که جیگر گوشه خود را از دست میدهد وآن زنی که زیر شکنجه های شوهرش قرار می گیرد ,,,

ودر آخر میتوان گفت انسان باید در تمام مشکلات زنده گی مقابله کنند و همان چیزی که نصیب وتقدیر آن است شکرگزار باشد

 

 



About the author

harewa_hyahoocom

Harewa Hesamy was born in Herat,Afghanistan. she is a student in 12th class of Hoza karbas high school.

Subscribe 0
160