بار الهی ، تنها همراز غم و شادی هایم ، یگانه دروازهٔ که در هنگام دلتنگی به آن روی میاورم درگاه توست ، خدایا ازین دنیای بیوفا ، انسان های دو روی و جور روزگار خسته شدم ، هرزگاهی آنقدر دلم تنگ میشود که از دنیا با آن همه ناز و نعمتش بیزار میشوم
آخر چرا اینقدر باید در هراس زیست تا چه وقت باید انسان از انسان و سلاح دستش فرار کند پس کجا شد آن احساس و عواطف وجدانی ، چرا تا چه زمان باید از کلمات رحم و شفقت و خود را بجای دیگران قرار دادن باید دوری کرد
.
چرا هیچ کس درد دیگری ، رنج و غمش را درک نمیکند و لحظه ای مرحم بر غم و رنجش نمیگذارد ،دیگر بس است تا کی اشک ریختن و همیش خود را تنها احساس کردن آخرپس شعار (بنی آدم اعضای یکدیگرند ) را چرا نادیده می گیریم بیایید برای یک لحظه هم که شده قلباً خود را بجای یک همنوع خود قرار داده و اندکی از طعم تلخ دلتنگی و اندوهش را احساس کنیم ،بیایید قلب مان را با آب صفا و صمیمیت شستشو داده و لکه های سیاه بخل ، حسادت و کینه را از دلمان با همان آب سیقل دهیم .
گاهی چنان است که درین دنیای با عظمت و میلیون ها مخلوق آن خود را انقدر تنها احساس میکنی و آنگاه است که میدانی درگاه خداوند یگانه درگاه و تسکین درد هایت است و متوجه میشوی که حال جای تمام عواطف و رابطه ها را مادیات و تجملات پر نموده است ، به رخ هم کشیدن ها ، تعنه دادن ،خود را بر دیگران ارجعیت دادن و.......
فقط در اخیر از خدای خویش خواهانم تا جهان را پر از عدل و داد و انسان های روی این کره خاکی را چنانچه آفریده خاک اند همانند خاک آنان را متواضع گرداند ،به امید روزیکه در دلها صفا و صمیمیت و احساس همنوع بودن و در عمل نیز پیاده گردد
...نویسنده:خاطره (فاخر)