نزدیک به افطار بود!

Posted on at


در یکی از شبهای ماه رمضان گدایی آمد و دروازه خانه ام را تک تک کرد ، زمانیکه دروازه را بروی آن باز کردم ، او از من طلب مقداری نان و آب برای افطارش نمود



... من هم خواستم به آن مرد کمکی کنم و مقداری غذا برایش تهیه نمایم ، در حال بردن نان برای گدا بودم که ناگهان شوهرم من را صدا کرد و پرسید که غذا را به کی و کجا میبرم ... برایش قضیه را گفتم و از او خواستم تا اجازه دهد که غذا را برای آن مرد بدهم ، اما پاسخی را شنیدم که هرگز امید شنیدنش را نداشتم .


شوهرم گفت : لازم نیست که اینهارا برای آن مرد ببری ، بگذار تا با اینها افطار کنیم ، برایش گفتم مقداری نان برای خودمان مانده و افطاری مارا میشود اما آن مرد گناه دارد ، بگذار اینهارا برای او ببرم ... اما بازهم او نگذاشت و بالای من قهر شد و گفت اگر ما ندهیم کسی دیگری حتما او را سیر خواهد کرد ... بسوی دروازه روان شدم و در حالی که بسیار ناراحت به صورت مظلومانه آن مرد میدیدم گفتم ببخشید ما نان نداریم ، آن مرد سرش را پایین انداخته و رفت .


از آن روز به بعد من روز خوشی را با شوهرم ندیدم و او به مانند همیشه در گیر کارهای بیرونش بود و به من اصلا توجه نمیکرد تا اینکه بعد از چند ماه مشکلات از او جدا شدم .


مدتی گذشت و برایم فرصتی پیش آمد تا ازدواج مجدد کنم ... روزها به مانند همیشه میگذشت و خوشبخت بودم اما دقیقا یک سال بعد از آن اتفاق رمضان سال پیش ، در رمضان امسال همان اتفاق تکرار شد ... در غروب یکی از همین روزها گدایی بر دروازه خانه ام تک تک زد ، و او بدون آنکه من دروازه را باز کنم از من درخواست کمک کرد .



به دو راهی مانده بودم که مبادا همان اتفاق سال پیش بیفتد و شوهرم نگذارد کمکش کنم ، در حال فکر کردن بودم که شوهرم را در پیش رویم دیدم او از من پرسید که در پشت دروازه کی بود ... بالاخره تصمیم گرفتم که جریان را برایش بگویم ، بعد از اینکه به او این قضیه را تعریف کردم حتی قضیه رمضان سال پیش را ، او بدون اینکه حرفی بگوید مقدار نان و غذا را برداشت و به طرف دروازه روان شد ، از این خوشحال بودم که او عمل شوهر قبلی ام را تکرار نکرد اما با باز شدن دروازه حال و هوایم عوض شد ... باورم نمیشد من آن مرد را میشناختم ... بله! او همان شوهر سابق من بود .


بسیار ناراحت شدم خود را از او قایم کردم . نخواستم مرا ببیند و غرور مردانه اش از بین برود ، نمی دانم چه شده بود و اینرا هم نمیدانم خداوند خواست با این کارش مرا امتحان کند یا او را متوجه اشتباهش گرداند؟!!



About the author

160