خواستگاری

Posted on at


 


 


 



 


شخصی تاجر به همراه پسر خود چندین سفر خارجی رفت و در آمد بالای داشت تا به فکر این شد که پسر خود را زن بدهد اما پسر قبول نکرد و گفت او  زن خارجی می خواهد و پدر هرچه نصیحت میکرد کدام فایده ای نداشت تا اینکه روزی یک از دوستان تاجر گفت پاک کاری حرم امام رضا است و تو پسرت هم بیا شاید فضای معنوی که در نزدیک است باعث شود که پسرت منطرف شده و به حرفت گوش بدهد


 


.


 


تاجر قبول کرد و در زمانی که کسانی که به داخل حرم رفتند به یک خادم گفت کمی از خاک های روی قبر به من بده و شخص هر کار کرد نتوانست ت اینکه کاغذی را در گوشه پیدا کرد وخاک را بر روی آن ریخت و به دست تاجر داد و تاجر هم به پسر ش داد خوب چند روزی گذاشت و لی پسر همان خواسته قبلی اش را می خواست تا اینکه پسر گفت باشد کاغذ را باز کنم و از خاک تبرک استفاده کنم که ناگهان متوجه شد بر روی کاغذ نوشته ای است که نوشته یا امام هشتم من دختر فرزند رفتگر شاروالی هستم سن من بالا رفته ولی کسی به خواستگاری من نمی آید و اگر همین طور باشد می ترسم که دچار گنام گردم وخودت کمک کن


پسر که این متن را دید به پدرگفت من همین دختر را میخواهم هر چه پدر گفت ما این دختر را ندیده ایم و نمی شناسیم و ایا چه خانواده ای دارند و تازه پدرش هم رفته گراست ولی پسر پدر را به خواستگاری برد و در خانه رفتند و دختر را دیدند و پسر دختر را پسندید ولی هنوز خانواده دختر باور نداشتند تا اینکه مراسمها انجام شد و دختر قضیه را پرسید و پسر کاغذ را نشان داد وقصه را باز گو کرد


 




About the author

nematkakar

به نام خدا نعت الله کاکر هستم. تحصیلات ابتدایی خود را در کشور ایران به پایان رساندم و تحصیلات لیسه خود را در شهر هرات در لیسه سیفی به اتمام رساند. بعد از سپری نمودن امتحان کانکور به پوهنحی کامپیوتر ساینس راه یافته و در سال 2013 آن را…

Subscribe 0
160