آزادی ای دور رفته ی که ندیدی به عقب
نالیدم در فراق ات نیاسودیم بی تو
بی تو خوار گشتم و فقیر ره ات
اما ندیدی که در انتظارت خون گریستم
آه در رسیدن به تو هر روز مرده ام
بی تو نبالیدم باز؛ بر چرخ دوران
بی تو ز دست رفت همه هستی و آبرو
ز دست دادن ات نبود سهل زانکه
سیلاب خون بود و عزا در این شهر
هر کوچه که بود حیطه ی سرور
گشته بود به سان ویرانه ی حزن
هر آن جوانی غرق شباب و حسن
در دوری ات بود سالخورده ی غمگین
تو رفتی شد همه کار دگرگون اینکه
نگشتی باز با صد قیام و انقلاب
رفتی با خود بردی همه آبروی من
نه سوخت دل تو بر حال این چنین من
آب کرد مرا استعمار که بودم خنجر پولاد
ملت ام گشت آواره و محتاج هر زبون
خزانه ام شد به هر دست خوار و زار
زمین ام شد به سان میدان کربلا
خاکم هم شد درگیر معامله
شدم این چنان بی تو ای آزادی
کاش آیی و برگردد آن شان من
در یابم آن همه غرور و آبرو