مادر

Posted on at



به یاد می آورم زمانی را که با جورابهای سفید 


از مدرسه به سوی خانه می دویدم در حالی که کیف مدرسه را در


دست می چرخاندم و به روزی که گذشته بود ، فکر می کردم 


در انتظار یافتن نان کره ای و شیرینی کشمشی تو 


به یاد می آورم عطر فضای خانه و رایحه ای را که همه ی بچه ها در


شامه نگاه می دارند 


تو را به یاد می آورم در آشپزخانه ، با پیش بند رنگارنگت در انتظار


تمام حرفهایی که قرار است برایت باز گویم 


و حالا ما اینجاییم ، بانوی سال خورده ی زیبایی و دیگری که


چهل و اندی سال را سپری کرده است ، هر دو نشسته در نشیمن


مشغول نوشیدن چای ، با کیف های پر از خرید 


آویزان بر دسته ی صندلی در حال تبادل خبرهای تازه ی این هفته 


برای هر بیننده ای چیزی نیست جز دو سر با موهای پنبه ای


ولی برای ما یعنی سالها تفاهم و خاطرات زیبا 


جوراب سفید 


سالهایی که مادر و پسر را دست خوش تغییر کرده ، اما هرگز


آنها را از هم دور نکرده است 


یک ارتباط همیشگی برای تمام دوران زندگی 


فقط یک مادر می داند که چه وقت در حال تقلب کردن هستی .


 می تواند همراه پست آغوش گرم بفرستد


می تواند از گروهی افراد متفاوت خانواده تشکیل دهد


از پنجره با فریادی از ته گلو صدایت کند در حالی که


آنچه را که جا گذاشته ای تکان می دهد 



About the author

anooshbarakzai

his name is Anoosh barakzai he is 23 years old. he was born in nimrooz Province. he Graduate from school in 2010 he is working in film annex.

Subscribe 0
160