باز آه آفتابم
باز آه که بی تو خاکم
بی تو سبز نیستم دیگر
بی ندارم ارزشی برای خویشتن
باز آه که نورانی گردم
باز آه که زنده شوم
بی تو درد آلودم و سرد
بی تو غرورم شکسته
بی تو نیستم آگاه ز خود
باز آه آفتابم
باز آه که بی تو خاکم
بی تو صدایم خفه
بی تو هوشم رفته
بی تو تاب شادی ندارم
بی تو ز غم جدایی ندارم
باز آه شعورم
باز آه که مفتونم
با تو سرور بود مرا
با تو پر خیالی بود مرا
با تو می بالیدم بر ماه
با تو می نازیدم بر راه
با تو دور بودم ز گیتی
با تو آسودم در هستی
باز آه امیدم
باز آه آرزوی ناکام
باز آه تمتع دنیا
باز آه که تنهایم