راهی که پیمودنش برایم سخت بود؟

Posted on at


ادامه داستان



بلآخره چانس سوم من نیز فرار رسید دیگر توانی برای مقابله  نداشتم در پیش خود می گفتم این بار اگر به هر رشته یی افتادم می روم تا بلا خره به تربیه معلم کامیاب شدم می خواستم نخوانم بازهم حرف های دیگران قابل تحمل نبود به بسیار دل و نادلی  همراه برادر خود به پوهنتون رفتم یادم نیست که 2 یا 3 روز به پوهنتون رفتم بعد از آن برادرم چون حالم را دید از من پرسید از رفتنت خوش هستی ؟
بغض گلویم را گرفت و با بسیار مشکلات جوابش را دادم که بلی!
برادرم که می دانست من دورغ می گوییم  برایم گفت :نه دیگر لازم نیست بروی.،
نگاه عجیبی کردم و گفتم چرا؟
برادرم در جوابم گفت:می دانم راضی نیستی فقط از روی  مجبوری می روی، که بلاخره سر نوشتی  پیدا شود، برو خواهرجان !خدا مهربان است تشویش نکن به پوهنتون خصوصی  می رویم تورا ثبت نام می کنم .
برایش گفتم :اصلا پول ما کجا بود که من بروم به پوهنتون خصوصی ای قسم نشه که ازهر دو جا هیچ شود نه آن جا بروم نه به پوهنتون خصوصی.
برایم گفت:امتحانش که مشکل ندارد می رویم تورا ثبت نام می کنیم بعد امتحان ورودیش را بده ببینیم چی می کنی ؟
اگر نشد.
به قدرت خدا باور نداری؟
بیشک که باور دارم، اگر کامیاب شدم و پولی نداشتیم که تکس را بدم چی؟
بلاخره رفتم و امتحان دادم یک هفته بعد به دنبال نتایج رفتم، من در لیست کسانی که از امتحان ناکام شده بودند اسم خود را جستجو می کردم که اسم من را صدا کرد بهار کامیاب شده اگر حضور دارد به دفتر راجستر بیاید.
در این لحظه دوباره زنده شدم و فکر می کردم که مانند فصل بهار برگشتم و شگوفه هایم دوباره باز شده است. و خدایم را سپاس گذاری کردم و فهمیدم که چقدر خدا من را دوست دارد و به فکرمن است.
 این پوهنتون تازه باز شده بود و رشته هایش فقط حقوق واقتصاد بود رشته یی که بعد از انجینری مورد علاقه ام بود حقوق بود
پس حقوق را انتخاب کردم چهار سالم هم به خوشی و هم به ناراحتی تیر شد هم با دوستانم خوش می گذشت و هم در پهلوی این خوشی ها ، ناراحتی در خانه
خوب به گفته شاعر:


شکر نعمت نعمتت افزون کند               کفر نعمت از کفت بیرون کند

خلاص شد، هم پوهنتون و هم مشکلاتش ، حالا هم الحمد الله به کمک و یاری خداوند و دعایی تمام عزیزان توانستم که در چهار سال درس در پوهنتون  با تمام آن مشکلاتی که در خانه بود   گاهی به درجه اول  و گاهی به درجه دوم و بلاخره به درجه اول فارغ شدم، این را نیز  از الطاف خدا می دانم.
ادامه دارد............................................... 



About the author

160