ستاره ها

Posted on at


 

خیلی وقته خدایش که چشمم پی آرامشی قشنگ به اسم آسمان میگشت که دیری بود گمش کرده بودم ، دیشب روی کاناپه ی داراز کشیده بودم و به یقیین بعد از سه سال و اندی یکباره چشمم به سوی ستاره ها افتاد، و در دنیایی ستاره هااااا که صاف و ساده اند گم شده ام ، به آسمانی زل زدم که فکر کنم فقط همین برای همه ی مردمان دنیا مساویانه تقسیم شده ، اتفاقی پیش آمد که یاد رفیق شبهای بلند تابستانی در این اوج سیاهی بیفتم، رفیقی که سالیانی ،ساعتها زیر سقف آسمان شهرم بهش نگاه میکردم ، و او گاهی به داد من میرسید، اما در این شهر غریب در کناره همه چیز ،شبهای روشن، ستاره های چشمک زن و نور مهتاب را نیز از دست دادیم، حالا در اتاقم هستم و یادی از آسمان بیش نیست، رفاقت من و آسمانی جوریست که اقلاً ساعتی بهش چشم دوخته و با نگاهم خانه ی بسازم دور تا دور خودم را، و افکار با ترس گره خورده ام را ،به دست ستاره ها داده و بعد فکر کنم قرص خواب آوری خورده و خواب برهنه گی را ببینم ، دیشب اتفاقی بود که یادم بیایید خیلی وقته که آسمان از یادم ،یا هم شاید از پیشم رفته رفته رفته و...........

 



About the author

160