زمانی که دنیای ما شد کارکردن برای دیگران ویا مداخله دیگران در کارها کسی بوی از استقلال نمی برد حتی نمی دانند استقلال چیست زمانی که همه از بدبختی و مداخله دیگر کشوران در امور خود یاد می کنند چگونه به استقلال پی ببرند
آزادی را فقط با جمله یا شعار درخواست کردیم و طلب ولی نه کسی شعارمان را شنید و نه کسی جمله ی مان را خواند .
آمدیم ابتکاری به خرج بدیم که دیگران متوجه مان شوند ولی ابتکارمان را خاینان کشور به همانی فروختند که استقلال را از ما گرفت تا اینکه افرادی که دیگر این خفگی واقعه آزار دهنده شده و تنفس نمی توانستند بکشند بلند شدن روبروی دشمنان چون انگلیس وشوروی ایستادند و دستانشان را کوتاه کردند همه با حرکت آنان خوشحال شد و شروع به فریادی از سر شوق و خوشحالی کردند هم صداشدند و استقلال را به دست آوردند. تا زمانی که نیازهای مادی کشورما ر ا مجبور ساخت تا این بار خودمان به سوی آنها رفته و از آنها کمک خواسته ولی آنها شرطی برای ما گذاشتن و این که باید از امور کشورمان مطلع باشند وما هم قبول کردیم چون نیاز به کمک های مادی شان داشتیم و این شد قصه استقلال کشورمان افغانستان