دختری که شخصیت عشقش راترجیع دادبه پول

Posted on at


                                             روزی دختری عاشق پسری شد اوپسرازدوست داشتن دخترخبرنداشت بدازچندین روزملاقات باهدیگردوست شدن خلاصه دوستیشان انقدرزیادشدکه نمیتونستن بدون هم حتانفس بکشن ازدوستی این دونفردوسال گذشت هرچی تلاش کردن بهدیگر نرسیدن..............دخترعروس شد.


وبسیارشوهرش پولداربودانقدراین دخترمغرورشده بودکه حتادوست خودراازیادبرده بوددرحالیکه نمیتونست بدون اونفس بکشه.............یک شب سرد زمستانی دخترک وسط راه ماشینش خراب میشه


ازماشینش پیاده میشه ناگهان چشمش ب یک پسری میفته که ازسردی میلرزید درحلیکه لباس هایش پاره پاره حتا یک جفت کفش ب پایش نبوددریک گوشه ای نشسته بودوزیرلب میگفت چراتنهایم گذاشتورفت  دخترپیش رفت  راگرفت حتاخانه ام را......دخترکه بعدازچندوقت عشق خودراندیده بود ازیادش  رفته بود  دخترگفت 


اوکی بودگفت اوزندگیم رابه این اورگی کشانده است.دخترخیلی ناراحت شدخوب که به چشمهای پسرنگاه کرد یادش ازپسری امد که میگفت  باتو نفس میکشم  پسردخترراازاول شناخته بودکه این  همان دختریست که مراازیادش برده بود دخترنگاه عمیقی کردوگفت



توهمان شقم نیستی  پسرسرشراتکان دادوگفت شاید دخترتاخاست پسرب اغوش بگیرپسرعقب رفتوگفت توب مه خیانت کردی ورفتی حداقل ب شوهرت خیانت نکن  دخترسرش راپایین انداخت پسرسیگارراروشن کردوگفت .


ازین یادبگیرمن نفسهایم راخرجش میکنم اوب پایم میسوزد دختررفت طرف خانه اش تاصبح خوابش نبرد فرداش رفت همان جای ک ماشینش خراب شد دیدپسرروی برفها افتاده وبالای سرش نوشته بود کدوستدارم ای  نامرد من رفتم توبمان وب زندگیت ادامه بده. ............



About the author

160