کابل ومردم کابل برای کسی که درکابل نیست ولی گذرا به کابل می آید گفتنی زیاد دارد ولی آدم به قول دوستان آی تی "هنگ " می کند که ازکجا بگوید
با راننده ی یک عراده تکسی درمسیرکوتاه به صورت دربستی هم سفر و هم صحبت می شوم . درمسیرراه سرصحبت بازمی شود و گب دوستانه سرمی گیرد چنانکه درمقصد وقتی می رسیم رفاقت خلق میگردد و ودرنتیجه شماره تلفن ام را میگیرد وازگرفتن کرایه سربازمی زند .
فردای آن روز، صبح وقت زنگ میزند که , استاد شب مهمان من هستی. ازمن انکاروازاو اصرار . درکمال ناشناسی ودرشهری که وقتی سیاستمداران وبارلمان آنرا می بینی "وادی گرگ ها " می توان نام نهاد ، چگونه مهمان غریبه ی شوم که ممکن هزارویک بلا سرآدم بیاورد ، ممکن سرازصبح نابدید شوی , ممکن توطئه ی درکار باشد وهزارتا ممکن دیگرودرعین حال ممکن بسیارعالی برگزارشود وشبی به یاد ماندنی داشته باشم
روز اول صلای مهمانی اش را با بهانه وحیلی رد میکنم , اما شام آنروز باز زنگ میزند و برای شام روز بعد ازمن قول می گیرد . با هزارویک رقم گمان بد دیشب شام را مهمان وی بودیم . جای همه ی اهل دل دنیا خالی کاش می بودند ومی دیدند که چی سفره ی رنگین ودل های با صفای داشتند . با زن وبچه های شیرین وخوش روی . نتیجه آنکه شامی به یاد ماندنی سبری گردید
چی فرخنده شبی بود وچی مبارک سحری