فردا دیر است

Posted on at


او ندید نخواست بفهمد بار سنگینی تنهایی را ، رویش را از خورشید بر گرفت تنها به خواسته هایش می نگریست نمی دانست خوشبختی اش در گرو چیزی دیگریست تنها می خواست برود او نمی دید نگاه نگران پدر و شب زنده داری مادرش را که چگونه مضطرب مضطرب از آینده ء او بود ،او که رفت و بار سنگینی را بر شانه پدر و غم دیرینی را بر دل مادر گذاشت تنهایی مثل شمعیست که روح و روان پدر و مادر را میسوزاند



او رفت و آرزوها را بر دل مادر نهاد و امید های پدر که بادستی خسته و دلی شکسته نهال کوچکش را آبیاری میکرد تا روزی نهالش به ثمر برسد اما او رفت و ریشه اش از بیخ کند.  و راهی برای بازگشت نگذاشت امروز مادرش دلخوش به قاب عکسی شده بود که حرف نمی زد تنها مثل یک نوزاد می نگریست او رفت و همه چیز را باخود برد اول خودش را بعد آروزهای مادر و امیدهای پدر را از آنها گرفت آنانیکه حتی بعد از رفتنش دست به دعا بر داشتن و این را  وظیفه خود دانسته و می دانستند


.


فرزندی که اشک های مادر و دل نگرانی پدر را ندیده گرفت اما ندانست که تمام خوشبختی های دنیا را می توان داشت وقتی لبخند مادر و رضایت پدر را دید او رفت و امروز بی مهر مادر و نگاه پدر زندگی میکند و سخت پشیمان است چون دیگر هیچ راهی نیست تنها  یکبار دست های خسته پدر چشم های اشک آلود مادر را حس کند . آنها رفته اند و فردا دیر است او نمی دانست اگر او برای همیشه برود پدر و مادر نیز روزی برای همیشه خواهند رفت افسوس زمان می گذرد و فردا دیر می شود و امروز هم دیر است برای مهربان زیستن اما ما احساس می کنیم تا ابد زمان داریم و زنده ایم و این زمان نیست که می گذرد زمان ما را میگذرند


......



About the author

SaiedaSadiqi

Saieda Sadiqi was in Herat Afghanistan. Saieda Sadiqi is in 12th class in Fateh High school . Saieda Sadiqi Studied English in Ansarian institute . Saieda Sadiqi returned to Afghanistan after fall of Taliban in 2001.

Subscribe 0
160