خودکشی ساناز

Posted on at


گاهی اوقات فکر میکنیم که تنها هستیم و هیچکس را نداریم
اما غافل از این هستیم که یک نفر همیشه و هرجاهمراه و یاور ماست
کسی که همیشه به حر ف دلمون گوش میده کسی که همه داروندارمان فکروجسم و روحمان همه وهمه متعلق به اوست
بله خداوند . خداوند رئوف و مهربان
پس به نام خداوند بخشنده و مهربان
یک هفته از مرگ ساناز گذشته بود
سانازکنار پنجره اهسته زیر لب زمزمه میکرد و به گذشته فکرمیکرد
تصمیم داشت درس را ترک وبه این ازدواج اجباری تن دهد.دیگر اشکی برای ریختن نمانده بود.
دیوار روبه رویش سوراخ شده بود از بس خیره مانده بود بهش
دیگر نه حال درس بود, نه حال خوردن ,خواب هم از سرش پریده
به خیال خودش مرده متحرک بود
تا این که صندلی زیر پایش را کنار زد و تحرک پیدا کرد



About the author

160