فیلمنامه عروس بیگناه - قسمت دوم

Posted on at




 ادامه فیلمنامه


صحنه 14:    مکان: داخلی          زمان: روز            موقعیت: خانه ثریا


بالاخره ثریا با وجود این که به این پیوند رضایت نداشت اما به خاطر که پدرش برای او می  گوید


پدرثریا: اگرتو این عروسی را قبول نکنی درمیان مردم شرمنده می شوم واگر این قسم شود       خودم می کشمت


اوهم چیزی نگفت ودردل مانند اینکه اورا کسی کشته باشد ویک جسم به جان واری بود وآمادگی های عروسی هم شروع میشد


صحنه15:     مکان: داخلی          زمان: روز            موقعیت: خانه داماد


روزعروسی فرا رسید مهمان ها همه خودشان را آراسته ساختند وبه عروسی می آید صدای ساز وآواز هم است غذا را آشپز ها آماده کردند وهمگی منتظر آمدن عروس وداماد می باشند داماد هم در امان ساعت ا زخارج آمده بود ثریا انوز اورا ندیده بود اما تنها یک قطعه عکس را که فامیلش به مادرثریا داده بودند دیده بود که قطعه عکس هم ازسال های پیش داماد بود اما از دروازه اتاق که ثریا در آن نشسته بود داخل شد


صحنه16:     مکان: داخلی          زمان: روز           


ثریا همین که چشمش به او افتاد ازجای برخواسته وبه حالت عجیب به او خیره شد وخیره شدن ثریا به این دلیل بود که داماد یک مردپنجا یا شصت ساله بود وصورتش که بسیار افتزاء بود زیر چشمانش آنقدر چوقور وسیا بود که گفته نمی شود واوهم بسیار داغی ... دیده میشد.


ثریا با دیدن این حالت را دیگر تحمل کرده نتوانست وشروع به گریه کردن می کند. داماد با همن قیافه اش نزدیک ثریا آمد  وبرایش می گوید


                                             داما: گریه نکن دختر چراگریه می کنی؟


ثریا کمی دور رفته باصدای بلند میگوید


                                             ثریا: شما ما را بازی دادیدخود درعکست قسم نبودی


داماد با عصبانیت صدازده می گوید


                                             داماد: عصابم را خراب نکن بیا که برویم همه منتظر


                                             ما هستند این نازایت را بگذار برای بعد


ودستش را گرفته از اتاق بیرون کرده به طرف سالونی که در آن مهمانان می باشند وعروسی است می رود


صحنه17:     مکان: داخلی          زمان: روز            موقعیت: خانه داماد


در نزدیک سالون عروسی مادر ثریا با مادر داماد ودیگر از بزرگان فامیل های شان منتظر آمدن عروس وداماد هستند داماد هم دست ثریا را گرفته می آورد درحالی که چشمان ثریا غرق در اشک است درهمین حال چشم مادر ثریا به داماد می افتد وحالتش تغیر میخورد یعنی خنده زن برلبانش ازبین میرود ، او رو به مادر داماد کرده می گوید


مادرثریا: این کی است نکند داماد است


درجواب مادر داماد خندیده برایش میگوید


مادرداماد: بلی پسرم است داماد شما


مادرثریا که دیگر کاری کرده نمی تواند به بسیار پشیماننی به طرف آن می بیند وعروس و داماد به سالون رفته عروسی برگذار می شود بالاخریه بعد ازمدتی عروسی به هم میخورد وهمه مهمان ها باخوشی به خانه های شان می روند


می ماند ثریا وداماد مادرثریا درحالیکه بسیار غمگین بود با او خدا حافظی کرد و به خانه شان رفت ثریا بعد از رفتن مادرش بسیار گریه میکند فامیل داماد ثریا را گرفته وبرایش تمام خانه را نشان میدهند وبا زاورا به اتاقش می برند


صحنه 18:    مکان: داخلی          زمان: شب            موقعیت: خانه داماد


هنگام شب بعدا از اینکه همه با همدیگر غذا را صرف می نماید همه به اتاق های شان می روند وثریا هم به اتاقشان می رود اما از داماد خبری نیست ثریا دروازه اتاقش را نشسته وروی تخته خوابی که در کنار اتاق قرار داشت استراحت نمود در میانه های شب بود که ثریا خواب بدی دیده ازجای بلند شده ومتوجه این شد که کسی پشت پنجره های اتاق در صحن حویلی کنارباغچه کوچکی که بودند نشسته است ا با عجله از اتاقش بیرون شد تا ببیند که آنجا کی است 


صحنه 19:    مکان: خارجی         زمان: شب            موقعیت: حویلی فامیل داماد


ثریا از دهلیز بیرون می شود وکمی نزدیک آن شخص می شود وآن شخص رویش ر می گردان ثریا به دقت او رامیبیند متوجه می شود که آن شخص داماد است ودرحالت عدم تعادل است چرا که او درحال کشیدن مواد مخدر می باشد ثریا همه چیز را تحما کرده بود اما این را نمی توانست تحمل کند او فهمیده بود که فامیل داماد از این کار ا و خبری ندارند وثریا هم باخود فکر کرد که باید به فامیل او بگوید تا او را از این کا رباز دارد


صحنه 20:    مکان: داخلی          زمان: روز            موقعیت: خانه داماد


فردای آن شب وقتی که همه فامیل یه جا درکنار سفره جمع شده بودند ثریا با بسیار ترس برایشان گفت


                                             ثریا: من دیشب شوهرم را درحویلی دیدم که مواد  مخدر استفاده میکرد لطفا اورا  ازاین کار باز دارید


بعد از اینکه شوهر ثریا می فهم که اوبه والدین خود گفته اورا میکشد





160