مهاجرت ناخواسته ای من سبب شد نویسنده شوم

Posted on at


 

مهاجرت ناخواسته ای من

 

روزهای سختی که همه مهاجران آن را به یاد دارند روزها پشت سر هم می گذشت و یک سوال همواره در ذهن کوچکم تکرار می شد و رشد می کرد ، اما همواره پاسخی مناسب پیدا نمی کردم. اطرافم پر از رفت و آمد بود، بعضی ها می رفتند، بعضی ها هم می آمدند، بعضی ها هم در شک آن طرف یا این طرف، مات و مبهوت مانده بودند من هم آمدم، اما نه برای ماندن، مسافر بودم، حداقل آنروزها اینطور فکر می کردم... روزها و شبها می گذشتند و من همواره پی چیزی می گشتم، نمی دانم چه چیزی، همواره در انتظار رخ دادن یک اتفاقی، اما نمی دانم چه اتفاقی، در انتظار شنیدن خبری، ولی هرگز نفهمیدم چه خبری. گویی قرار بود اتفاقی رخ دهد، اتفاقی در زندگی من، تو یا خیلی های دیگر روزها شب شد و شبها، روز. اما حاصل آن چه بود؟ تنها انتظار... و در این میان دلتنگی هایم اوج می گرفت امان از این دلتنگی ها در این سفر با افراد بسیاری آشنا شدم، با هموطن های بسیاری در کافه های غریب ، قهوه خوردم و صحبت کردم.

هموطن های هم سن و سال خودم، هموطن های پیر و با تجربه تر. سوال می کردم و در انتظار شنیدن پاسخهایشان، روزها می نشستم. من به دنبال یافتن پاسخ چراهایم آمده بودم، یک سوال را توشه راهم کردم و آمدم این طرف. نمی دانستم که در انتهای سفر، پاسخم را نمی یابم و کوله بارم پر از چراهای بی جواب خواهد شد... حتی نمی دانستم که هرگز از سفر باز نخواهم گشت اصلا این مهاجرت انتهایی نداشت نام مسافران امثال ما را باید گذاشت «خانه بدوشان همیشگی... »، سفر به این طرف، سفری بی بازگشت و بی پایان است، حداقل برای ما  من چه می دانستم که روزی از اهالی همین طرف خواهم شد و دیگر یارای بازگشت هم نخواهم داشت، چه می دانستم که ممکن است سالها بعد خودم روی صندلی کنار پیاده رویی در انتظار مسافر جدیدی بنشینم تا به حرفهایم گوش دهد نمی دانستم و کسی هم به من نگفت... پس تصمیم گرفتم از این به بعد، این من باشم که به دیگران می گویم تلاش زیادی کردم، خاطرات بسیاری را شنیدم، درب های زیادی گشوده شد، قفل های بسیاری شکسته شد، در این راه تجربه های افراد بسیاری را کسب کردم، با آنها نشستم، بلند شدم، یکی شدم، شدم یکی از خود آنها ... و اینطور شد که توانستم از خودهای بسیاری حرف بزنم روزی باید این دفتر را شروع می کردم، اینگار وظیفه ای بود بر گردنم. باید دینم را ادا کنم، دین به کسانی که از خاک من هستند، کسانی که در گوشه ای از دنیا عزلت گزیده اند و شاید در انتظار کسی بودند تا دردهایشان را بشنود و بنویسد.

اینگونه بود که شدم محرم اسرارشان، آری این طرف افراد زیادی در انتظار کسی هستند تا با او حتی برای دقایقی حرف بزنند، تجربه هایشان را دراختیارش بگذارند، به او مهر بورزند یا سرش را کلاهی نه چندان بزرگ بگذارند، یا حتیعقده های چندین و چندساله شان را خالی کنند و ... و من در این میان تماماچشم شدم، گاهی هم تماما گوش می شدم، همه وجودم را در اختیارشان گذاشتم تا هرچه میخواهند خود را تهی کنند، تهی از ترس، تهی از درد، تهی از دروغ، از آرزوهای دستنیافتنی، از ناکامی های بسیار، تهی از مهاجرت وغربت و هرآنچه که خاصیت اوست این طرف هجرت، پراز قصه است، کسانی را دیدم که همهوجودشان را حسرت پر کرده بود،انگار دنیایشان سیاه و سفید بود. کسانی را دیدم که همه افکارشان را شک پر کرده بود،بعضی ها وجودشان سراسر دروغ شده بود، بعضی ها هم همه عمرشان را باخته بودند، با کسانی روبرو شدم که درخاطره هایشان زندگی می کردند و با دنیای واقعی غریبه زندگی و هرآنچه که با اوست،این واژه زیبا، پس از مهاجرت رنگ دیگری به خود می گیرد، برای خیلی ها زندگی شاید تکرار بیفایده چراهای بی جواب می شود دلم می خواست به درونشان نفوذ می کردم، به سرزمین دردهایشان وارد می شدم، پرده ها را کنار می زدم و در فراسویاین ظاهر ، خستگی چندین و چندساله شان را می نگریستم بعضی ها خواسته یا ناخواسته بهچراهایم جواب می دادند، بعضی ها هم خواسته یا ناخواسته درب دلهایشان را به رویم میبستند. بهر حال سفر پایانی نخواهدداشت، چراها هم همینطور... پس تصمیم گرفتم که هر چه را می بینم بر روی کاغذ بیاورم قبل از آنکه بیشتر از این دیر شود، و کاغذها را خودم هزار بار بخوانم تا بعدها نشوم یک مهاجر افسرده  و بنویسم که تو هم بخوانی شاید که بخشی از دینم را ادا کرده باشم، شاید بخشی از باری را به مقصد رسانده باشم، شاید هم به این شکل مفهومیبه زنده بودن خودم داده باشم

ادامه دارد.....

فردینا عالمیار



About the author

fardinaalemyar

She is Fardina Alemyar, a student in eleventh class in Mahjuba Herawi High School.She was born in 1996 in Herat city Afghanistan. she live in Ferdowsi street .She is studying DEl (Diploma in English Language) in HTC. She is a favorite of Volleyball, reading books and writing.and she is a…

Subscribe 0
160