مادرم

Posted on at


 

الهی که من فدای توشوم مادرجان ...........

که این قدربه من فکرمیکنی این قدربه دخترت دعامی کنی .

مادرگل اگرتونمی بودی من بدون توچی می کردم ..........

تواین قدربه فکرآینده من هستی تمام زنده گی خودرابه پای من گذاشتی .چی شب های که به خاطرمن تاصبح بیداربودی ..نه خواب داشتی نه راحت بودی ازخاطرمن ..........

نمی دانم این زحمت های توراچی قسم جبران کنم مادرم .............

آغوش توتنهاجای است که من درآن جاخودراراحت احساس می کنم آن دست های که به من محبت می دادی باآن دست هامن رانوازش می کردی مادرعزیزمن قربان توشوم .

این توبودی مادرجان من که ازدست های کوچک من گرفتی وبه روی زمین شروی به قدم زدن کردم .مادراین توبودی که به من

راه راست رانشان دادی .....این مادرم بودکه من رابه مکتب روان کردکه درس بخوانم ومنتظرمن بودی تاازمکتب به خانه بیآم .

تامن به خانه می رسیدم دل توبه هزارراه می رفت ،فکرهای خوب وبدبه ذهن تومی آمدکه چرادیرکرددخترم ؟

وقتی به خانه می رسیدم راحت می شدی که دخترم به خانه رسید درست وبه سلامت ..

وقتی مه صبح ازخانه بیرون می شدم پرسان می کردی که دخترم چاشت برات چی پخته کنم ....وقتی من به خانه می رسیدم مادرجان من غذاهای دل خواهی من راپخته کرده است .

صبح هاکه بیرون می شدم مادرجان من لباس های من را،لوازم مکتب من را،دیگ چه من راآماده می کردوبه دست من می داد.ومن رابه مکتب روان می کرد.

تشکرمادرجان شب وروزخودرایکی کردی ومن رابه این مقام قراردادی .....

تمام تلاش خودرامی کنم که این زحمت های توراخراب نکنم .ازاین هابه راه های خوب استفاده کنم این زحمت های خوب تورابهبوده نمی کنم .....

مادرجان دوستت دارم....

خدایا شکرت که همچومادری نصیب من کردی .

مادرگلم دلم برای ان روزهای کود کی من  تنگ شده چی کنم ................

آن روزهای به سرخودرابه آغوش گرم تومی گذاشتم وتوبادست های زیباخودمرالمس می کردی ومن راخواب می بردخدایاچی زوداین روزهای کودکی من گذاشت ........چرا؟؟؟؟

خدایاچی می شودبرای  چندوقتی به آن روزهای کودکی برگردم ..

مادرعزیزم .....

ازلحظ ی ثبت نام مکتب من تاختم ثانیه به ثانیه درسهای ،کم کم درآخرمکتب من ،ودیگرکارهای راکه انجام دادم وسیله اصلی موفقعیت من کسی نبودحتی توهم نبودی .

فقط دعاهایت بودکه من رابه این منزلت رساند..

هیچ گاه برایت روزمادرراتبریک نمی گویم .به خاطرروزمادربرای کسانی است که مادران شان رابه آسایشگاه هابرده اندوسال یک باربه دیدن مادرهای شان می رودوملاقات دارندامامن ثانیه به ثانیه تراملاقات می کنم هرفی ثانیه ام روزمادراست .....

چی زیباست .........

تووپدرم انگشت مراگرفتیدتابرایتان بازوشوم ...ای تک امیدزنده گی من...............

همانطورکه انگشت مراگرفته بودی رهایم نکن .

باانگشت گرفتن توبه این جارسیدم ازاین پس دستم رابگیردخداوندبزرگ است تاجاهای بالاترازاین بروم برایم دعاکن ورهایم مکن ...

همیشه زنده وسلامت باشی مادرگلم ............



About the author

Arzoorahmany

Arzoo Rahmany is a twelfth class student in Mahjube Heravi high school.

Subscribe 0
160