حقوق همسایه

Posted on at




ناصر ومنصور سالهای زیادی بود  که در همسایه گی یکدیگر زندگی می کردند.منصور آدم نادار وتنگ دست بود واز کاری که انجام می داد عاید ناچیزی به دست می آورد که مصرف روزانه ئی او وخانواده اش را کفایت نمی کرد.اما ناصر نسبت به او از جائیکه در آن کار می کرد در آمد بهتری داشت وی چون آدم پول دوست وخصیص بود مقدار کمی از عواید خود رامصرف خانواده می کرد وباقی راجهت خریدن موتر پس انداز می نمود



روزی از روز ها هنگامیکه ناصر بعد از ختم وظیفه ئی روز مره،به خانه آمد خانمش وپسران اش را بسیار آشفته وپریشان دید.وقتی ازاو واولاد هایش علت پریشانی شانرا پرسید؟پسرش گفت:از خانه ئی همسایه ما بوی خوراک لذیذ می آید دل ما می خواهد که مقداری از آن را بخوریم،ناصر به خانه ئی همسایه رفت واز آنها خواهش مقداری آن غذارا برای خانواده اش نمود



همسایه در جوابش گفت:دوشبانه روز بود که من وخانواده ام هیچ چیز نه خورده بودیم،امروز برای پیدا کردن غذا به شکار به صحرا رفتم،بعد از تلاش وزحمت زیاد بلاخره موفق به شکار یک کبوتر صحرائی شدم،گوشت این پرنده به اندازه ئی هست که مار ا از مرگ نجات بدهد،ناصر از شنیدن سخنان همسایه بسیار متاثر وخجالت شد وبی اختیار با خود گفت:همسایه ات قریب است که از گرسنگی بمیرد وتو در فکر پس انداز کردن پول برای خریداری موتر هستی،پس به خانه رفت ومقداری از پول پس انداز خود را جهت کمک برای همساه ئی خود آورد.


 


نویسنده:سید علی اصغر یعقوب زاده



160