کوچه پس کوچه های دلم

Posted on at


امشب تب دارم.... تب حرفی هایی که یک عمر نگفته ام... بغض های کهنه ام را بالا میاورم... و پشت سر هم سرفه ی دروغی میکنم... امشب به اندازه تمام سالهایی که گریه هایم را قورت داده ام اشک خواهم ریخت... همه فکر میکنند مریض هستم.... سرخی چشم هایم را به حساب مریضی ام گذاشته اند...



همه احوال مرا می پرسند... و تلاش میکنند برایم دلسوزی کنند... به هر حال جسمم خوب خواهد شد... مادرم برایم سوپ درست میکند... پدرم برایم دارو میخرد... خواهرم پی در پی زنگ میزند و از مریضی من احساس ناراحتی میکند... برادرم خیلی نگران است ... برادری که به بهانه های کوچک دلم را میشکند... او هم نگران سلامتی ام شده است... چه خانواده ی خوبی دارم... همه با من مهربان هستند .... و برای سلامتی من هرکاری میکنند


 



چه کسی درد دل هایم را گوش میدهد.... آهای مردم... من درد دل دارم ... درد جسم بهانه است .... من روحم درد میکند از کارهایی که شما میکنید



وقتی بی بهانه دلم را میشکنید... وقتی حرف های نامناسب برای توهین به من میزنید... وقتی برای غیبت کردن مرا همنشین خود میسازید... وقتی برای دعوا مرا شاهد میگیرید... وقتی برای دوستی با من از خوبی هایم تعریف میکنید... وقتی برای قهر کردن با من سرم داد میزنید... میخواهم بدانم .... وقتی دلم درد میگیرد ... در کدام کوچه ها قدم میزنید ... که به کوچه ی بی نام دلم نمیرسید... کوچه ی دلم سر راست است .... کافیست کنار دلم بنشنید  حال دلم را بپرسید... حال دلم را خوب کنید...



چه توقع بی جایی ... میدانم که همه شما به یک همدم خوب و  صادق نیاز دارید.... کسی که همیشه باشد... کسی که حرف های شما را کامل گوش کند ... شما را تسکین دهد... لحظه های خوب و بد شما را نظاره کند.... کسی که مرحم باشد.... بر روی ترک های قلب شما.... چسب محبت بزند...



 من زیادی از شما انتظار دارم ... دلم را به کسانی میخواهم بسپارم ... که انبار دردهای جور واجور هستند...  کسانی که به جای کوه غم.... دشت های غم دارند... خدایا دلم را دست ابدی خودت برای همیشه میگذارم



وقتی به یکی از دوستان نزدیکم میرسم... به جای درد دل ... آنقدر سیر میخندم .... که او هم با خنده من احساس آرامش کند... میدانم که او هم مشکل دارد ... درد دارد... اما یک لحظه هایی را باید بی خیال درد شد... باید آنقدر بخندی که غم فراموشت کند... تو یک آدم رنجور هستی...  



دردهای همیشه می مانند ... که هیچ کس آنها را نخواهد فهمید... ولی آنکه باید جواب دهد حتما میشنود... کوچه های دلم سال هاست که ساکنی جز خدا ندارد.... او همیشه به دلم سر میزند... حال دلم را خوب میکند... دردهایش را میفهمد... و برای آرامش آنها هرکاری از دستش برمی آید انجام میدهد.... دلی که او داده است جز خود او کسی دردش را نخواهد فهمید....



این روزها نشانی دلم را به هرکسی نمیدهم... مبادا پاهای کثیفش را روی قلب نازکم بگذارد... من دختری دل نازک و خوش باور هستم... واهمه دارم کسی به رسم دوستی بیاید و قلب پاکم را تکه تکه کند... اگر قرار است کسی بیاید باید .... کفش هایش را در بیاورد  پابرهنه وارد قلبم شود.... مبادا کرختی کفش ها دلم را بی آزارد...



این روزها وقتی از کوچه پس کوچه های دلم گذر میکنم... از احوال دلم غمگین میشوم ... دلم برای زندگی کردن بهانه میخواهد... بهانه برآورده شدن آرزوهایش را میکند ... این روزها بیشتر از قبل گریه میکند... ناله میکند... دعوا میکند... امشب یادم بماند برای دلم سوره ی یاسین را زمزمه کنم .... بلکه آرام گیرد... و یادش برود آرزوهای محال را ... امشب برایش لالایی میخوانم... میدانم حرف هایی خواهم زد که اشکش را بیشتر در میاورد ولی هر چه که باشد امشب را آرام میخوابد ... بی صدا گریه خواهد کرد... خودم را به کوچه چپ میزنم.... تا فکر کند مننمیدانم غصه دارد... به هر حال امشب سیر اشک خواهد ریخت و به خواب عمیقی فرو خواهد رفت



About the author

bahareh-hoseini

بهاره حسيني محصل سال اول سمستر ىوم رشته ساينس

Subscribe 0
160