عطر موهایت را بوی می کردم افشان موهایت چشم هایت را هاشوز می زد
چرا چشم هایت این قدر غمگین بود چرا چشم هایت چیزی دیگری را می گفت . تو هم مثلی جسدی شده بودی که روحش از جسمش بیرون شده باشد
به مثل درخت پیچ و تاب خورده بودی و زیر چتر آسمان مهتاب قرار داشته بودی با وجود آن هم درد می کشیدی
دردی که درمان ندارد
تمام تنت پر از نقش گلی داغ دار است
دلت خیلی گرفته شده
آتش در وجودت رعشه می زند
نمی دانم چه فکر کنم
نمی دانم چه هوایی بر سر تو آمده
دوست دارم اتاقم پر از صدایی موسیقی باشد . دوست دارم دستم به خوشه هایی درخت میوه دار باشد دوست دارم خوشحال باشم نمی خواهم مجسمه باشم به مثل تو که این قدر گرفته هستی . من دوست دارم زیر آبشار باشم
و دستانم را زیر آب فرو ببرم هوا هم سرد باشد و باد شمال آنقدر بوزد که موهایم را نرم و پریشان و بافته شده کند
می خواهم همه خاطره هایی بدی که در دلت جا دارد دور کنی
وقتی لبخندی میزنی بسیار قشنگ می شوی
درخشش تو زیباتر از درخشش مهتاب می شود
دوست تو
نویسنده:فاطمه فرح