امروز کابل لباس سفید بر تن کرده است چنان مقبول شده بود که مپرس مردم بسیار خوشحال بنظر میرسید اطفال مشغول ساختن آدمک برفی وبازی برف جنگی که برایم بسیار جالب تمام شد. من امروز این را درک کردم به قول معروف کابل بی زر باشد ما بی بی برف نی .
وقت من صبح از خانه بیرون شدم دیدام که کابل رنگ سفید را به خود گرفته است . که برایم دیدنی بود وقت در برف نفس تازه کشیدم برایم بسیار خوش آیند بود. خودت وقت احساس میکنی که مردم خوش است برایت خوشی رخ میدهد و چنان مست خوشی ها میشوی که لحظه ها بسیار زود گذر است و دلت تواقع میکند که این لحظه ها نگذرد .
برایم پدرم در باره برف باری های شهر کابل قصه میکرد و من از ایام طفلیت به برف باری اعلاقه داشتم چنان به قصه های پدرم گوش میدادم و به خیال بافی های که در ذهنم میامد غرق میشدم . امروز این برف باری ها من را بیاد پدرم که 8 سال از گذشتش میگذرد و جایگاهش خلای برایم است که هرگز نمیتوان ان را پر کرد . ازخداوند برایش بهشت برین را تمنا میکنم .
وقت این همه خوشی ها به پیان میرسد که به چهار اطرافت نگاه میکنی . وقت میبینی که هموطنت در زیر خیمه زندگی میکند برایت بسیار درد آور است . بدون کدام سر پنا در هوای سرد زمستان زندگی میکند تمام خوشی های ترا میگیرد که من بجز نیایش به در بار خداوند ( ج ) دیگر چاره ندارم که برای کمک به این بی سر پنا ها انجام بدهم . ای کایش روز شود که تمام مردم ما در یک فضائی زندگی کند که دیگر برای همگی ما این احساس رخ ندهد که مردم در فقر زندگی میکند.
نویسنده : محمد رفیع کبیری