بسم الله الر حمن الرحیم
مردم افغانستان بیش از سالیان سال در جنگ ونا امنی سپری نموده اند وخاطرات تلخ را مشاهده نموده اند از جمله آنان مادر عزیزم می باشند که چنین می گویند من در سن 12 سالگی متعلم صنف هفتم بودم من 2خواهر کوچکتر از خودم در حدود 3 و7سال داشتم ویک برادر در سن 10سال داشتم ما یک شب در عالم رویا یعنی خواب قرار داشتیم با والدینم در هرات زنده گی می کردیم نیمه شب در جاده خانه ما یک انفجار وحشت ناک واقع شد
همه ما ناگهان از صدابلند آن بیدار شدیم وترس وبیم در نمایان شدناگهان عساکر دولتی وروس ها یعنی ارتش سرخ به خانه حمله ور شدند واز در ودیوار خانه بالا شدند تمام مردان را با خود می بردند چون آنهامی گفتند که شما مجاهد هستیم ویا مجاهدین را در خانه خود جا دادید بلکه آن انفجار موقع واقع شده که تانک انها در موقع رد شدن انفجار کرده بودبه خانه ما نیز امدندکه پدر وبرادرم را با خود ببرند من در جلم آنها استاد شدم و به آنها گفتم که نه مامجاهدیم ونه مجاهدین را در خانه خود جا دادیم آنها به حرف من را قبول نکردندو من کتاب های خود را آوردم وبه آنها نشان دادم که اگرما مجاهد هستیم پس چرا من به مکتب می روم آنها کتاب های در سی من را بسیار توجه کردند
و دیگر حرفی نزدند واز خانه ما بیرون شدند و پدر وبرادرم را نجات دادم این بهترین تجربه در زنده گیم شد من توسط علم توانستم تا پدر وبرادرم را نجات دهم و من العان در مکتب مولا نا عبد الرحمن جامی در حال تدریس می باشم
من آرزو دارم که دیگاین واقعه به کسی اتفاق نیفتد
با احترام مائده صالحی