دو مرد عرب بابم زهر داد
که در کمره فلم کرده عیار
به خواجه بها رفته مهمان شدند
حضور برین مرد خراسان شدند
فشرد آن یکی تکمه انفجار
میان بم و آتشی انتحار
قدر داد فرمان قضا در رسید
که شد قهرمان دلیران شهید
مه از سنبله بود هشتاد سال
که خورشید غیرت شد اندر زوال
تو گویی جهان سر بزانو نهاد
ستون فلک کوه تمکین فتاد
تو گویی مه و مهر زد بر زمین
فتاد از سلیمان خاتم نگین
تو گویی جهانی بماتم نشست
گران شیشه بزم عشرت شکست.