همسرم

Posted on at


 دوازده سال با عشق ونشاط عجيبي درس خواندم.به اميداينكه وقتي بزرگ شدم بهترين باشم.ازعلوم دنيا بي خبرنباشم



هروقت مادرشدم جزء مادران روشنفكروتحصيل كرده باشم.فرزندان بيدارونيكوكاري تربيت نمايم وبه جامعه  انساني تقديم كنم.اما افسوس كه بسياري ازروياهاي شيرين آدمي  به حقيقت مبدل نميشود


امروزكه به گذشته هافكرميكنم دلم به حديك پرنده كوچكي كه دردرون قفس است احساس تنگي ميكند.پدرودوبرادرم مخالف درس خواندن زنان هستند.نميدانيدچقدر مادرم براي اينكه درسم راتاصنف دوازدهم بخوانم رنج برد.پدرم راضي شده بودكه تاصنف دوازدهم بخوانم امااجازه رفتن به پوهنتون رانداشتم .بعدازاينكه ازمكتب فارغ شدم فقط درخانه وباكارهاي روزمره روزرابه شب وشب رابه روز ميرساندم



ازطريق تلفن باهمصنفي هايم به ارتباط  بودم بيشترشان به رشته هاي مورد دلخواهشان كامياب شده بودند.ازخوشي وكاميابي دوستانم من هم مسروربودم.درذهنم هميشه اين سوال بود كه آيامن هم روزي به  آرزوهايم خواهم رسيد؟ اين سوالي وياشايدهم آرمان ديگري است در دلم.حس غريبي هميشه درمن زنده بود كه هردم به من اميد ميدادبالاخره روزي به هدف خواهم رسيد


آن روز هرگزفراموش نخواهم كرد.همان روزي كه خانواده محمودبه خواستگاريم آمده بودند.آنهامودب وباشخصيت به نظرمي رسيدند



بازبدون اينكه ازمن پرسان شودكه آيا به اين ازدواج راضي هستم يا نه به آنهاجواب مثبت دادند. پدرم معتعقدبه اين بودكه دختربراي عروس كردن است


بعدازطي رسوم معمول من ومحمودبه نكاح هم شديم



اين بارشانس بامن يارشده بود.محمودمردباسوادوفهميده اي بود.بادرس خواندن وكاركردن زنان مخالفتي نداشت.اومعتقدبه اين بودكه زن ومردبايددوشادوش هم درجامعه فعاليت كنندوعلم وهنربياموزند


من هم تصميم گرفتم كه براي كانكورسال بعدآماده گي بگيرم وبعدازموفقيت درامتحان كانكورواردپوهنتون شوم.به شدت درس مي خواندم ودراين راستاهمسرمهربان وفهميده ام مرابسياركمك ميكرد



 هم اكنون كه سرگذشتم رابرايتان مي نويسم سال آخررشته دلخواهم رادرپوهنتون سپري ميكنم.به ياري خداوندوكمك همسرم امزوزتوانسته ام بهترين محصل پوهنتون باشم ودرامورخانه داري هم پرتلاش وموفق بوده  ام



من خداييم رابسيارزيادشاكرهستم كه مرابه آرزوهايم رساند



About the author

nooriya

نوريه عرفانيان استاد درليسه عالي نسوان تجربوي

Subscribe 0
160