قلب طلاید

Posted on at


 


  


در شهر  ها لند یک دخترک زیبا با موهای طلای و بلند وچشمای آبی قد بلند زند


زندگی می کرد  نام او بود پرییا در دانشکای شهر آریکاه درس می خواند یک


روز پرییا از خانه با عجله بیرون آمد اودر بین با  پسر بنام شهرام با همه


تصادف کردن



تمام کتابها پرییا  زمین ریخت شهرام و پرییا هر دو خم شدنشهرام سر خو د


بلد کرد ناگاهان در چشمای پرییا خره شدیک لظه غرق  چشمای پرییا بود


هر دو برای یک لظه در چشمای یکد یگر غرق بودن  بعداز لظه پرییا


به خود آمد


کتابهای خود را گرفت  رفت شرام او نگاه می کرد وقت شب فرار رسید


شهرام همه مش پرییا فکر می کرد خواب چشمای شهرام پریده بود فردا


باز شهرام به هما  خیا بان رفت چشمای شهرام هر طرف داور می خورد



اما پرییا را پیدا نکرد


باز شب به خانه رفت شهرام چند روز در همان خیا بان متطزرپرییا ماند


باز هم پریییا پیدا نکرداو ناامید به دانشکاه رفت شهرام خود شهرام در


کلاس رویش در پش پرییا بود استاد وارد کلاس شد در حال درس داد


 


بود دیوانهااز کلاس بیرون شد


خود را پیش پرییا رساند به بی اجازه او را در آغوش گرفت پرییا هم شهرام را


درآغوش گرفت و هم دیگر را آن قدر فشار دادن که نفس یک دیگر قت شد بود


بعداز چد دقیق همه دیگر را رها کردن از آن روز بعد باههم دوست شدنهر روز یک دیگر خود را دانشکاه ملاقت می کرند


 


 


 


 


یک روز از طرف دانشکاه برای یک پروچ با یدیگر همه کلاسی ها خود


به روستای رفتنشهرام و پرییا با همه قدم می زدن در کنار رود خانه یک


کلبی پیدا کردن شب را در آن کلبی صبح رساند شهرام و قول دادن


یک دیگر هچ وقت فراموش نکنم صبح آن روز به شهر آمدن به برای


 


 


یک دیگر خود هدیه گرفتن


پرییا یک قلب طلای که روی اسم شهرام نوشت بودگرفت شهرام قلب


اسم پرییا روآن بود گرفت بعدازچند روز شهرام به مسافرت رفت در


او در هالند رفت در آن جا تصادف کرد هافضی خود را از دست داد


مدت گذشت شهرام بر نگشت پرییا دو سال متظر ماند هچ خبر نشد


 


 


 


پر ییا هالند رفت شهرام هچ به یادش نبود


اما همان قلب طلای برایش آرامش می داد پرییا شروح کرد جوست


جواو در کنار سایل بفکر شهرام بود ناگهان شخصی در کنارش نشت


پرییا روی خود دوار داد دید شهرام است او فریاد زدشهرام را در


آغوش گرفت اورا بوسیدچشم شهرام قلب پرییا افتدو اسم خود را روی


آن دید آن وقت تمام چیزها به یا د دش آمد هر دو هم دیگر را آغوش


گرفتن غرق بوس کردن



About the author

160