دیدار
نگاهم تـنگ بود
تمام خـیره گی ها جمع وحریصانه نگریستم
وتـو مجنون قرن بیست ویک
سست ایمان ولی
باقلبی پاک وصادق، رنگارنگ مانند رنگین کمان
مرا نگریستی
دوست داشتن را برایم هدیـه کردی
...
آری
تـو بـودی که با دیدارت مرا شیفتـه ی خود ساختی
اما دیدارت تنها یک لحظه بـود
وهجران سـالها
...
چشـمانم ناباورانه
آن طرف خیابان را نظاره می کرد
آن طرف خیابان
تـو بـودی
که بعد ازروزهای دلتنـگی
تـورا یافتـه بـودم
آری تـو
درپهـنای شـب
در انتـهای تاریـکی خیابان
میـان آن دوردسـت ها
دنبـال چهره ای میگشـتم
چهره ای آشـنا
آری دنـبال تـو
......وآن شـد دیدار ما...
مرجان عثمانی