عشق واقعی 2نفر

Posted on at



عاشق جلوی معشوقش ایستاد. زانو زد. دستهایش را به حالت تمنا به سویش دراز کرد.


می‌گفت: دوستت دارم. تنها آرام جان من تویی. تنها امیدم؛


تنها آرزویی که همیشه داشته‌ام و تا همیشه خواهم داشت.


معشوق صبورانه گوش می‌داد.


دلم می‌خواهد تنها با تو صحبت کنم، تنها از تو کمک بخواهم،


تنها تو را بخوانم ، ستایشت می‌کنم....


در همین حال ناگهان چیزی در آنطرف خیابان نظر عاشق را به خود جلب کرد؛ دوید و رفت...


معشوق همچنان ساکت و صبور منتظر شنیدن بقیه کلام بود.


عاشق بعد از چند دقیقه بالاخره برگشت. بقیه حرفهایش را از سر گرفت:


اگر ممکن است تو هم مرا دوست بدار و از افراد نزدیک به خودت قرار بده.



در حالیکه این جمله‌ها را می‌گفت مرتباً سرش را به این طرف و آن طرف می‌گرداند؛


چشمهایش دور می‌چرخید و حواسش به همه چیز و همه جا بود الا آن کسی که جلویش ایستاده بود...


کمی که گذشت دیگر رشته کلام از دستش در رفت. دکلمه‌ی زیبایی را که سالها پیش در مدرسه از بر کرده بود خواند:


سپاس تو را که بالاترینی، ستایش زیبنده‌ی توست، تو بزرگی، تو صدایم را می‌شنوی...


باز همین طور که این جمله‌های زیبا را -که فقط ذهنش حفظ کرده بود- طوطی‌وار، تند تند و بدون مکث می‌خواند،


چشمهایش جای دیگری را می‌نگریست!


کار به جایی رسید که اصلاً یادش رفت الان دقیقاً کدام قسمت دکلمه را خوانده است!


حسابی شک کرده بود که تا کدام جمله گفته و دیگر چه چیزهایی مانده که نگفته باشد.


..بالاخره یک جوری سر و ته قضیه را هم آورد!


اصلاً نفهمید کی دکلمه‌اش را تمام کرده‌است. از جایش بلند شد و به سر کارهای روزمره‌اش رفت.



About the author

Afwebco

I am A Young Web Developer I Have A keen Interest In The Field Of Web Design ,Linux,Configuration Of Linux Server and..I am Familiar With The Programming Language Such As C#, ,JAVA,PHP,HTML,CSS3. You Can Join Me In Facebook : https://www.facebook.com/N4B3L4M3R3:
https://www.facebook.com/Afwebco
https://www.Youtube.com/user/Afwebco:
https://www.twitter.com/Afwebco

Subscribe 0
160