چه ميتوان گفت دربارة درهاي فراخ و دروازههاي گشادة خانهها، محلّهها و شهرهايمان كه آغوش گشودهاند، بر طوفان بيمحابايي كه از صحن و ساحتشان ميگذرد؟
چه ميتوان گفت دربارة جانهاي ضعيف و نفسهاي معيوب كه در نقصان تمام در لحظهاي چونان طومار در هم پيچيده ميشوند؟
به چه ميتوان انديشيد دربارة نونهالانِ نو رستهاي كه ما را پناهگاه امني در برابر طوفان نخواهند يافت.
آنان به زودي درخواهند يافت كه ما، پدران و مادرانشان، خانه بر سيلاب بسته و از ابر تيره و تاري كه بر بلنداي كوهسار خبر از طوفان سهمگين ميدهند، سخت در غفلت و بيخبرياند.
ما را ديگر مجال گفتن نيست، كاش مجال شنيدن بودي!
طوفاني سهمگين از جاي خود كنده شده است. توفنده و غرّنده، بيآنكه مرزي در جغرافياي زمين و ساحتي در جغرافياي جان و نفس آدمي بشناسد، پيش ميآيد. از هيچ تيغ و سنان و سر نيزهاي بيم به دل راه نميدهد؛ زيرا جملگي، شمشيرهايي چوبين بيشتر نيستند، در برابر تيغهاي آخته و آتشين.
اينها توصيفاتي شاعرانه و اغراقآميز نيستند، اخباري هستند كه جملة انبياء و اولياء پيشين دربارهاش سخن گفتهاند. آنها با چشم جان از ميان هزارهها سياهي اين تندباد را ديده و صدايش را شنيده بودند.
طوفان، انعكاس عمل و گسست عهد ماست كه بياعتنا از پيامدهايش
از كنارشان گذشتيم و بيگمان، دشمن ديرينة انسان كه اميد ميورزد،
در فصل سرد و سياه دوري از آسمان و آسمانيان، حاكميّتي تام خواهد يافت.
جامههاي فرسودة نخنماي آموزهها و خانههاي سست و لرزان اندوختههاي عملي و اعتقادي اندك ما هيچ يك تاب اين طوفان هولناك را نخواهند داشت. پير و جوان، خرد و كلان، عارف و عامي به ناگاه خود را چون گنجشكي اسير عقابي تيز پرواز با چشماني سرخ و آتشين خواهند يافت.
اگر خوب گوش فرا دهي، غرّش رعدآسايش را از فرسنگها راه، از دوردست مرزهاي «عراق»، «سوريه» و «فلسطين» خواهي شنيد. سر بچرخاني از «چين» و ماچين نيز خواهد گذشت.
بايد بيدار شد، بايد بيدار ماند!
بايد از خانهها بيرون جست، بايد پناهي جست بر بلنداي قلّهاي و اندرون قلعهاي تا طوفان بگذرد.
بايد در جستوجوي امان زمين و زمان، صحرا به صحرا و دشت به دشت بگرديم.
او تنها پناهگاه طوفانشكني است كه با دستان آسمانياش طومار طوفان را در هم خواهد پيچيد. بايد او را جست، او را خواست.
طوفاني سهمگين از جاي خود كنده شده است