نقش خیال

Posted on at



این عالم عبرت نیست جز برق شرر چیزی


در مشرب و ماکولش جز خون جگر چیزی


در عیش و غم عالم در بیش و کمش هردم


هر چند نظر کردم نامد به نظر چیزی


قوت دل دانایان از خون جگر باشد


حاصل ز هنر نبود بر اهل هنر چیزی



صد غوطه بخون دل خوردیم و بکف نامد


غواص خیالم را از درو گهر چیزی


عیبش ز هنر بهتر تلخش ز شکر خوشتر


هر کس که بکف دارد از سیم و زرر چیزی


عمری است گرفتارم در جمع اسیرانست


از لطف نظر سویم ای شوخ  پسر چیزی


خلقی به فغان آمد از ناله من لکن


اندر دل سخت تو ناورد اثر چیزی


سنبل که پریشان است در باغ نسیم آورد


از نگهت گیسویت البته خبر چیزی


مخفی چو بسی دیدم در نیک و بد عالم


جز ثقل خیال او نامد به نظر چیزی




About the author

160