قانون انسان بودن را که همه ما داریم کم کم فراموش می کنیم ای کاش قبل از فراموش کردنش کمی به این فکرمیکردیم که با وجود انسان بودن چرا داریم قانون انسان بودن را فراموش میکنیم ؟؟؟
گذشته از فراموش کردن قانون انسان بودن داریم خود انسانیت را هم فراموش می کنیم گاهی آنقدر از انسانیت فاصله می گیریم که حتی یک جسم بی جان از ما خیلی بهتر است شاید درکش از ما بیشتر است چون اگر کاری را نمی کند که نمیتواند انجام بدهد حد اقل حرفی را هم نمیزند اما ما چی اگر کاری را نمی کنیم که می توانستیم انجام
بدهیم فقط حرف میزنیم
باید این را به یاد داشت که علت واقعی این اتفاقاتی که برای ما میافتد اینست که ما داریم قانون انسان بودن را فراموش میکنیم شاید روزی فرا رسد که دیگر بسیاری از قانون های دیگر را به یاد نداشته باشیم شاید قانون زندگی کردن را ... زمانی زندگی زیباست که بدانیم برای چی زندگی میکنیم برای زنده ماندن یا برای زندگی کردن
انسانها آنقدر باهم نزدیک اما دور اند که نه به این نزدیکی و نه به این دوری اگر واضح تر بگویم: انسانها با وجود اینکه از هم دیگر کمی فاصله دارند اما فاصله شان در حدود سالهاست چون جسما به همدیگر نزدیک اند و اما روحا نیستند به مانند یک جسد چون یک جسد زمانی جسد است که روح در بدنش نیست ولی این جسد با آن جسد
متفاوت است
ای کاش بجای اینکه همه ما در کنار هم می بودیم ولی از یک دیگر آگاه نمی بودیم از هم دور می بودیم ولی از یکدیگر آگاه می بودیم اما نیست با تاسف این گونه ... همه با هم نزدیک هستیم اما از یک دیگر با خبر نیستیم هیچ کس نمیتواند کس دیگری را درک کند