راز عشق....

Posted on at


روزهای سختی را بدون تو سپری کردم ، در نیمه شب ها آه کشیدم و فریاد زدم ...گونه هایم از اشک همچون جزیره های تنها و بی کس شده بود ...در عشق کسی دلباخته بودم که زیباترین و بهترین همه بود او با تمام  صفاتش خون را در رگ رگ من با نام مقدسش جریان میداد  و ازبرکت  وجود او وجود من تنهایی را در خود نمی گنجانید  و هرروز مرا آنقدر شیفته ی خودش میساخت که گویا دیگر چیزی جز او نداشتم حتی در جستجوی او خودم را فراموش کرده بودم . .. ذهنیت من را آنچنان مشغول خودش نموده بود که حتی در خواب هم به جز او به چیزی دیگر فکر نمی کردم که خوشبختانه شبی در خواب موفق شدم تا او را دریابم ......حکایت آن شب من چنین بود: درخواب بودم که رویاهایم مرا به خیابانی بس خلوت کشاند و گویا دستانم پر پرواز برایم شده بودند تا در آسمانها سفر کنم و در اوج رویاهایم پرواز کردم ودر نقطه ی رسیدم که خیلی بلند بود در آنجا باصدای آهسته گفتم آن عشقی که من سالهاست برایش میسوزم وآتش گرمش چنان دلم را  گرم ساخته که حس میکنم اگر از دلم بیرون شود منجمد خواهم شد ، آن کیست؟؟؟.....  درین هنگام مالیکول های هوا صدایم را در آسمانها منعکس ساختند ودر جوابم صدای رسایی که گویا صدای فرشته یی از فرشته گان آسمان بوده است به گوشم رسید و برایم گفت که جواب سوال تو در نزد من است ازو پرسیدم که لطفا هرچه زود تر مرا ازجواب سوالم با خبر کن در جوابم گفت: آری خبرت میدهم ...آن عشقی که بی همتاست وجاویدانه میماند عشق (الله) است... با شنیدن این کلمه چشمانم را ازخواب  باز کردم و درجستجوی تو (الله) افتادم ... وقتی تورا یافتم خودم را شناختم و راه های گم شده ام را که سالهای پیش ازدست داده بودم دوباره بدست آوردم ...
آری تو همان رب العزتی که تمام زیبایی ها در توست و عشق تو عشق واقعی وجاویدانه است...........!
 



About the author

saranikzad

Student at Mahjubaherawi High School.
Interested to writing topics ,study knowledge books .

Subscribe 0
160