در این بهر زمان من خود ندانم که چه سازم
گهه برخیزم با شور و امید گهه بیفتم با زور و یاس
گویا که این دهر با من شوخی داردگهه بخنداندم با زور گهه بگریاندم با شور.
آخر من ندانم که این چه باشدگویا که لذت روزگارست یا هم تلخی روزگارست
دراین بهر زمان من خود ندانم که چه سازم.
آن گهه که در دلم هزاران امید و کامیابیست روزگار با من یار نباشد
آن گهه که دلم از سیاهی یاس مملوست روزگار برمن بخندد و یار شود
در این بهر و زمان من خود ندانم که چه سازم.
ای خالق بهر و زمان توبگو که چه سازم
با زندگی بسازم یا زندگی را بسازم
نویسنده:نورزیه نور